به علمنت سری بزنید!
این متن را ابتدا در گروه تلگرامی دانشگاه امام صادق علیهالسلام منتشر کردم. مناسب دیدم اینجا هم بذارم:
فرشتههان! با مسجدیها کار دارند.
پاتوقتون کجاست؟
ستارههای درخشان زمین برای آسمانیها
گزارش ویژه
تو مسجد چه کنیم؟!
زائر خدا شویم! پایهاید؟
بر شما باد مسجدی شدن!
*هشدار داد: نماز همسایه مسجد جز در مسجد پذیرفته نیست...
**یکی پرسید: اى امیر مومنان! همسایه مسجد کیست؟
*فرمود: کسى که...
تجربه کنیم.
امسال توفیق خادمی شهدا در یادمان هویزه میسر نشد؛
انشاءالله به زودی خادمی در آستان امام رضا؛
یا حتی کربلا، کاظمین، نجف، سامرا؛
و چه بسا سوریه و شام بلا؛
و انشاءالله بقیع و مسجد الاقصی.
دیر یا زود، به مانند سه تیر 84 «مردی از جنس مردم» خواهد آمد و کام امت حزب الله شیرین خواهد شد.
دعا کنید با موفقیت زیارت با پای پیاده نصیب همه آرزومندان شود.
حلال کنید!
اگر بطلبند، دوباره عازم عراقم، کافیست عصر شود.
این متن را ابتدا در گروه تلگرامی دانشگاه امام صادق علیهالسلام منتشر کردم. مناسب دیدم اینجا هم بذارم:
این روزها خواندن این کتاب را تمام کردم. هرچند از نظر فنی، کتاب قویای نبود، اما محتوایش آنقدر خوب بود که لحظاتی سرشار از شادی، غم، بغض و کینه انقلابی برایم به یادگار گذاشت. به قربان صداقت و صراحتش در بیان رنجهای پیش از انقلاب، ناگفتههای جنگ و جهاد، پشت جبهه و روزهای درمان.
#اخراجی_ها
#خاطرات #سردار_شهید_احد_علافی
#موسی_غیور و #غلامرضا_قلی_زاده
#موسسه_شهید_کاظمی
488 صفحه، 15هزار تومان
در قفسه بیشتر درباره این کتاب نوشتم.
طولانی است، اما برای علاقه مندانش همیشه خواندنی است.
درباره نویسنده باید بگویم که یک «محمدصادق شهبازی» است و یک گفتمان انقلاب اسلامی. با دیدن این گونه افراد است که انسان یقین میکند یک نفر میتواند کاری بکند که یک ملت خوشبخت شوند. او مصداق بارز قیام لله به تنهایی است. هم اهل اندیشه و فکر است و هم اهل اقدام و عمل. خدا حفظش کند.
عنوان این یادداشتش «جریانشناسی غربشناسی ایرانی و نگاه مکتب معیار انقلاب اسلامی» است که ویرایشی جدیدی از آن منتشر شده است.
رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده بودند. جا نبود. بیرون شعار میدادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمدهاند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...
(کتاب صد دقیقه تا بهشت)
---
همه انقلابیها یک طرف، بهشتی یک طرف.
اصلا یک چیز دیگه بود این بشر.
حضرت آیتالله شهید محمد حسین بهشتی یکی از ستاره های پرفروغ آسمان انقلاب اسلامی بود.
خدایا خدایا! ستاره ها که رفتند
تو خورشیدو نگه دار
دوستان بهتر میدانند که:
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از «چایی» سه شنبه شب قم شروع شد
عکس چای را دیگه نمیذارم و بیش از این با دلهاتون بازی نمی کنم.
با تشکر از ابوالفضل نظری، مشهور به فاضل نظری، سراینده شعر «مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد»
به بهانه نه فروردین، سالروز تولد عمو خارک
دوشنبه نه فروردین 1344 شمسی، روستای شاهکلای لفور، جایی وسط جنگلهای انبوه، شالیزارهای پلکانی و یک رودخانه زیبا، در جوار آستانه یک امامزاده شهید «شاه سید علی کیا سلطان» اهالی روستا باخبر از تولد نوزادی شدند که 19 سال بعد جان خود را با خدایش معامله کرد؛ چه نیکو معامله ای.
باشد که این معامله نصیب ما هم بشود.
کودکی
برزو یعنی تنومند. عموی من «برزو درویشی» فرزند یکی مانده به آخر خانواده بود[1]. آن موقع در روستا از مدرسه خبری نبود. کودکان در هفتسالگی به مکتب می رفتند و قرآن خواندن یاد میگرفتند. او با استعداد سرشاری که داشت، توانست قرآن را زودتر از سایرین و در دو سال ختم کند. نهضت پیکار با بیسوادی که شکل گرفت، او هم دو سال تحصیل کرد و مدرک قبولی نهضت را دریافت کرد. سال بعد در روستا ماند و در کارهای کشاورزی به پدرش کمک کرد.
نوجوانی
حالا دیگر 11 ساله بود و به رسم آن روزگار میتوانست برود در شهر کار کند و برای خودش مستقل شود! این جوری بود دیگر! در همان آغاز نوجوانی، مرد تحویل جامعه میدادند!
نزدیکترین شهر به شاهکلاء، شیرگاه بود که 46 کیلومتر با آن فاصله داشت. او در شهر کوچک شیرگاه به شاگردی در کارگاه درودگری مشغول شد. استاد نبیالله عابدی، هنرمند برجستهای بود. کمی که گذشت، استاد که اخلاق و ایمان شاگرد را پسندیده بود، او را به دامادی خویش پذیرفت.
در سالهای آغازین جوانی، به مانند دیگر پهلوانان مازندران، اوج قدرت بدنی را با ورزش کشتی تجربه کرد. با همان سن کم توانست در مسابقات سنتی کشتی لوچو در 26 عیدماه مازندرانی در منطقه ییلاقی امامزاده حسن به قهرمانی دست یابد.
پاسداری از انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، سر از پا نمیشناخت. با لبیک به فرمان امام به عضویت بسیج بیست میلیونی درآمد و کمی بعد با موفقیت در گذراندن آموزشهای سخت نظامی به عضویت نیروی ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. دیگر آسایشی در کار نبود؛ گاهی برای سرکوب فتنه ضدانقلاب به کردستان میرفت و گاهی در جبهههای جنوب میجنگید. در پشت جبهه هم مشغول پاکسازی منافقین از جنگلهای شمال و تأسیس و سازماندهی پایگاه های بسیج در شهرها و روستاهای مازندران بود.
لشکر ویژه 25 کربلای مازندران در جبهه های جنوب همواره خطشکن و خطنگهدار بود و همیشه مملو از رزمندگان بسیجی بود. یک بار لشکر 5 نصر خراسان اعلام نیاز به نیرو از این لشکر میکند. او و 200 رزمنده مازندرانی به یاری برادران خراسانی میروند. منطقه عملیاتی خیبر، هورالعظیم، سراسر آب است و نیزار. برزو، اکنون جوان 19 سالهای است که تجربه و شجاعت فراوانی در رزم دارد. او فرمانده گردان دریایی است. غروب روز چهل و پنجم حضور او در جزایر مجنون، 24 آذر 1363 غروب روز شهادتش است. تیرهای مستقیم تیربار دوشکای عراق...
عشقبازی آب که تمام شد، جنازه شهید را از آب گرفتند و هفته بعد در شاهکلای لفور، جوار آستانه سید علی کیا به خاک سپردند تا روزی که دوباره...
و سلام بر او در روزی که زاده شد و روزی که درگذشت و روزی که برانگیخته میشود.
[1] آن موقع در دوران رژیم ستمشاهی، امکانات بهداشتی هم در سطح پایینی بود.فرزند آخر به مانند چند تن از فرزندان بزرگتر در همان طفولیت به رحمت خدا رفتند. با این حال در خانواده پرجمعیت آن روز، پنج برادر و سه خواهر توانستند از بیماریهای رایج آن روزگار رهایی یابند.
متن وصیتنامه: http://shirgahi.ir/post/70
درباره «عموخارک»: http://aqahamidegol.ir/post/155
شهریور 1391 بود که مادر شهید آسمانی شد: http://aqahamidegol.ir/post/9
شهریور 1393 هم پدر شهید آسمانی شد: http://aqahamidegol.ir/post/178
امسال توفیق خادمی شهدا در یادمان هویزه میسر نشد؛
انشاءالله به زودی خادمی در آستان امام رضا؛
یا حتی کربلا، کاظمین، نجف، سامرا؛
و چه بسا سوریه و شام بلا؛
و انشاءالله بقیع و مسجد الاقصی.
یک نکته خرج کردن درست ادبیّات در سطح کشور، در سطح جامعه، یا در سطح جهان است؛ هرجایی که در بُرد ادبیّات ماست. البته روزی از قسطنطنیه، یا از استانبول تا آسیای شرقی، بُرد ادبیّات ما بود. خوب؛ زمانی اینطور بوده است؛ زبان فارسی، زبان دیوانی کشور عثمانی بود. در همان زمانی که کشور عثمانی دائماً با ایران جنگ داشت، نفوذ زبان فارسی آنچنان بود که منشی و دبیر دستگاه عثمانی کار خودش را با خطّ فارسی، با عنوان فارسی، با تعبیر و زبان فارسی و با شعر فارسی راه میانداخت! از این طرف هم - طرف شرق - حتّی تا هند و چین، زبان فارسی بُرد داشت. زبان مذهبی بود؛ زبان اداری، زبان دبیران و منشیان و زبان ادبیّات و هنر بود.
امروز این دایره محدود شده است. البته بعد از انقلاب مقداری گسترش پیدا کرده؛ ولی قبل از انقلاب بر اثر تنگنظری و نادانی و بیسوادی مسؤولان کشور در دورهی اواخر قاجار تا آخر زمان محمّدرضا پهلوی، زبان و ادبیّات فارسی انحطاط پیدا کرد. با اینکه ما در همین دوره، انصافاً شخصیتهای خوب ادبی، شاعر و نویسندهی بزرگ هم داشتیم، لیکن از لحاظ گسترش سیاسی و از لحاظ قدر و قیمت بینالمللی، در پایینترین وضعیت قرار گرفتیم! علّت هم این بود که در مهد زبان فارسی - یعنی ایران - کسانی که متصدّیان امور بودند، از زبان فارسی تبرّی میجستند! این نهایت انحطاط است. عدّهای راجع به تغییر خط حرف میزدند و عدّهای در مورد به کار بردن لغات و اصطلاحات فرنگی افتخار میکردند و خودشان را در مقابل آن کوچک میدانستند! آنجایی هم که میخواستند فارسیسازی کنند، حتّی لغتسازىِ فارسیشان نوعی اظهار ارادت به لغت بیگانه بود! واقعاً از چیزهای عجیبی که انسان مشاهده میکند، اینکه یک دستگاه لغتسازی در ارتش زمان شاه وجود داشت؛ آنها مینشستند و لغتی را از لغتنامهی کهن فارسی انتخاب میکردند که یک نوع شباهتی به زبان خارجی داشته باشد! گاهی هم لغت فارسی جعل میکردند؛ لغتسازی میکردند. البته لغتسازی، کار جایزی است؛ به شرط اینکه آن کسی که لغتسازی میکند، صلاحیت این کار را داشته باشد - اشکالی ندارد، پیشرفت زبان است - اما آنها صلاحیت داشتند یا نداشتند، کاری ندارم؛ لیکن لغتسازیشان با توجّه به لغت خارجی بود! «تک» را در مقابل «اَتک» و برای تقلید از «اَتک» میآوردند! «چالش» را برای تقلید از «چلنج» میآوردند! اینطور لغتسازی میکردند. از این قبیل، زیاد است و شاید اگر کسی واقعاً دنبال کند، بتواند یک دفتر از اینگونه لغتهایی که عمدتاً بر محور لغت انگلیسی میگشته، بیابد. خوب؛ وقتی که در مهد زبان فارسی، زبان فارسی اینگونه مورد بی اعتنایی است که بلد نیستند درست فارسی حرف بزنند، انتظار پیشرفتِ آن بیجاست!
یک وقت یک نخستوزیر عربزبان، در زمان ریاست جمهوری بنده آمده بود با من ملاقات میکرد - یادم نیست که رئیس جمهور بود یا نخستوزیر - وزیر خارجهاش هم پهلویش نشسته بود. با من عربی صحبت میکرد، یک جمله را خواست بگوید، آن مفهوم را نتوانست در عربی پیدا کند! هرچه فکر کرد، دید یادش نمیآید. به طرف وزیر خارجهاش برگشت و به فرانسوی پرسید که این چه میشود؟ آن مفهوم را به لغت فرانسوی گفت و عربی معادلش را به رئیسش گفت؛ آن وقت ایشان به من گفت! جالب اینجاست که من بهعنوان مخاطب او که زبانم هم عربی نبود، آن معادل را میدانستم و برایم سخت نبود! من فارسی زبان بودم و آن آقا لغت عربی خودش را بلد نبود و از راه لغت معنی فرانسوی - عربی، از وزیر خارجهاش پرسید! من در دلم گفتم بیخود نیست شما اینقدر بدبختید که زبان خودتان را هم بلد نیستید؛ در حالی که شما رئیس کشورتان هستید! عزیزان من! این وضع، قبل از انقلاب در ایران هم وجود داشت. خیلی تعجّب نکنید؛ زبان خودشان را بلد نبودند!
تو در اوج فلک چه دانی چیست
که ندانی که در سرایت کیست
تو در داخل خانهی خودت اینگونه حرکت میکنی، آن وقت دلت میخواهد که زبان به بنگال و به چین و ماچین و به قسطنطنیه برود!؟ معلوم است که زبان، محدود میشود.
البته بعد از انقلاب، تا حدودی تکان خورد. امروز در مناطق جزیرةالعرب - اینها که عرض میکنم، اطّلاع است، حدس و تخیّل نیست؛ خبر دارم - عربی که مثلاً اهل منطقهی احسا و قطیف(۱) است، که هیچ وقت ممکن نبود یک کلمهی فارسی هم یاد بگیرد، با نشستن پای رادیو و تلویزیون فارسی ایران - که تلویزیون را با بشقاب میگیرد - زبان فارسی میآموزد؛ یعنی میتواند فارسی حرف بزند. آنقدر پای رادیو و تلویزیون فارسی مینشینند، تا بتوانند بتدریج فارسی یاد بگیرند! یعنی انقلاب، زبان را منتشر کرد.
امروز به برکت انقلاب در نقاطی از دنیا، زبان فارسی به عنوان زبان دوم دانشگاهی یا به عنوان زبان رشتهی اختصاصی، باز مورد توجّه قرار گرفته است. انقلاب پیام و سخنی دارد؛ کسی که مسلمان است، پیام اسلام را از انقلاب میگیرد، کسی هم که مسلمان نیست و بالاخره پیام نو را از انقلاب میگیرد، دلش میخواهد - مثلاً - بداند که امام و پدر این انقلاب، وقتی حرف میزد، چه میگفت که در ترجمه نمیشود فهمید؛ لذا زبان فارسی یاد میگیرند. امروز اینطور است. بههرحال، امیدواریم زبان فارسی گسترش پیدا کند. زبان فارسی زبانی است با ظرفیت و با کشش. یکی از مراکزی که باید در آن، روی زبان و ادبیّات - بخصوص با شیوههای هنری - تلاش شود، مرکز شماست؛ چون شما با نسلی کار میکنید که آن نسل هرچه را که از شما فرا گرفت، برایش ماندگار خواهد بود.
اگر امروز کودک ما فارسی را درست یاد بگیرد و بتواند لغت فارسی را در جایی که لازم دارد، استفاده و مصرف کند، اگر شاعر شد، اگر هنرمند، گوینده، برنامهساز، یا کتابنویس شد، شما دیگر خاطرتان جمع است؛ مثل کتابنویس، فیلمنامهنویس، گویندهی تلویزیون و افرادی نظیر آنها که در محیط قبلی پرورش پیدا کردهاند، نخواهد بود. یعنی شما در حرکت خودتان در کانون، میتوانید آن دو مقصود و دو وظیفهای را که در باب ادبیات هست، هر دو را با هم تأمین کنید؛ هم ادبیات را پیش ببرید، هم آن را در قشرهای گوناگون - که قشر مخاطب شما کودک است - درست صرف کنید. بنابراین به زبان و ادبیّات، باید خیلی اهمیت داده شود.
دیر یا زود، به مانند سه تیر 84 «مردی از جنس مردم» خواهد آمد و کام امت حزب الله شیرین خواهد شد.
امروز به شاهکلاء رفتم. اینجا درباره شاهکلاء بخوانید.
بارون می اومد. هوا خیلی قشنگ بود. وقت نشد زیاد بمونم.
من دارم به خودم ستم میکنم طبیعت زیبای اونجا رو ول کردم اومدم تو تهران زندگی میکنم.
تهران، جای زندگی کردن نیست.
باید خودتان بیایید و ببینید. البته همه چیز طبیعت نیست. فرهنگ مهم تر است. بعدش هم ساختارها و امکانات!
یک بنده خدایی در نظرات وبنوشت پاورقی فرهنگ و ارتباطات، ذیل مطلبی درباره دانشگاه امام صادق علیه السلام پرسید:
«چه توصیه هایی برای منی ک هنوز یجورایی اول راهم(سومی)دارین؟؟؟؟؟...غیر از درس خوندن»
به نظرم جوابی که دادم، به درد خودم و دیگران هم میخورد!
نظرات شما درباره این نظر هم ارزشمند است.
توضیح: پیشنهادهای شما برای کسی که سال سوم دبیرستان است و میخواهد به دانشگاه امام صادق بیاید.
----
سلام بر شما
*ورزش (نرمش) روزانه (هرچند یک ربع)
*وظایف سیاسی اجتماعی تربیتی در حد خودتان (ممکن است سرگروه صالحین باشید یا در نشریه مسجد محله یا سازمان دانش آموزی و نظیر آن فعالیت کنید.)
*خانواده. به نظر من وقتی دانشجو شدید، یک خانواده جدید اضافه میشود. آخرین فرصت بهره بردن معنوی از خانواده، همین امسال است.
*تهذیب نفس و عادات عبادی. مثلا قرآن روزانه و انس با ادعیه. ایجاد اینها در آینده دشوارتر میشود.
سلام علیکم؛ سال نو را خدمت همه عزیزان تبریک عرض می کنم. درخواست دارم مهمترین اولویت های دولت در سال جدید را بی ملاحظه تذکر دهید تا پس از جمع بندی، به ریاست محترم جمهوری گوشزد شود. لطفا این خواسته عمومی را باز نشر فرمایید.