دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸ ب.ظ
امروز: 26 فروردین 1392
اینجوریاست
اواخر دیشب منتظر اعلام نتایج بودم. دو و نیم یا سه صبح بود، هنوز نتایج آزمون دکتری اعلام نشده بود. بعد نماز صبح نخوابیدم. مطالعاتی در عربی و منطق (البته منظورم اصول فلسفه و روش رئالیسم حضرت علامه است) داشتم. کمی هم داستان خواندم. کمی بعد هم کتاب آموزش فلسفه آیت الله مصباح هم به دستم رسید، در باب موضوعی در پی نظر حضرت استاد گشتم و نیافتم! هنوز نتایج اعلام نشده است. مباحثکی هم با برخی دوستان داشتم. معرفتشناسی و هستیشناسی هم در جای خود چیزهای قشنگی هستند. یکی دو لقمه تخممرغ زدم. چای شیرین، صبحانه را دوستداشتنی میکند. دو کلاس صبح تقریبا رو به روال افتادهاند و بخشی از حیات روزانه شدهاند. اندکی نوشتم. جلسه مفصلی داشتیم و مثل همیشه چیزهای بزرگی تو پاچه آدم رفت! منتظر اعلام نتایج بودیم. رفقای دیگری هم مثل من آزمون دکتری داده بودند. ظهر بود و خبری از ناهار نبود. کسی نمازخانه نبود. خواندم و برگشتم. نتایج آمد. خدا را شکر. این بار هم مجاز شدم. به نسبت رتبه خاص، 29 برابر رشد کرده بودم! از غذای دیروز هیات میثاق با شهدا، بخشی باقی مانده بود. با یکی از بهترین دوستانم زدیم. صفای قشنگی داشت. «حافظ هفت» را برداشتم و اندکی خواندم. خبر تداوم راه مرحوم چاوز در آمریکای جنوبی خوشحالکننده بود. قرار بود حوالی 9 برسیم دانشگاه. به یکی از بهترین دوستانم گفتم: فضا گرفته است، زودتر بریم دانشگاه! اوج ترافیک که همیشه از آن فرار میکردیم، در انتظار ما بود. یکی از رفقای بامرام روزه بود. او هم با ما آمد که برویم هیات میثاق با شهدای بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام. (صلوات برای سلامتی بچههای باصفای هیات فراموش نشود!) هیات همیشه درمان دردهای ماست. درد هیات. هنوز تا غروب خیلی وقت بود. با یکی از رفقای بامرام سرگرم بحث درباره «خبر» و «مصاحبه» بودیم. به عادت همیشه، وقت قابل توجهی را پشت دخل بوفه گذراندم. اصلا در بدو ورود، اول به آقا فرخ بوفه سر زدم. چای آورد. سمبوسه هم زدم. راستی، یادم رفت پول سمبوسه خودم را حساب کنم. یکی دو تا از بچهها درخواست یک گفتگوی صندلی داغی داشند. پسرهای خوبی بودند. دلم نیامد «نه» بگویم. کمی به زمین و زمان فحش دادم و قدری هم سانسور کردم. به هر حال، انقلابی بودن، هزینههایی دارد که حاضر به پرداخت آن نیستم. نماز مغرب را در مسجد خواندم. از رتبه برخی رفقا باخبر شدم. تبریک به رتبه 4، جناب آقای کاظم موذن. میثم مطیعی گفت: ... بیخیال! مهم نیست چی گفت. خبر بدی بود. بچهها عصبانی بودند. ناراحت بودند. نمیفهمیدند. مهمانان زیادی از بیرون دانشگاه آمده بودند. اما خوش آمدند. امشب هیات تعطیل شده است. فردا شب هم همینطور. فکر کنم اعلام این خبر برای برادر میثم مطیعی کار سختی بوده باشد. از آبرویش برای دانشگاه انقلاب، مایه گذاشت. خدایش نگهدارد. خب، دیگر دانشگاه نماندیم و برگشتیم. البته بماند، با خیلیها صحبت کردیم. توفیق نداشتم مشکل اینترنت لپتاپ یکی از بچهها را حل کنم. نشد مشاوره خوبی به سردبیر یکی از نشریات دانشگاه بدهم. دوست داشتم با مسئول هیات هم صحبت کنم. شب سختی را گذراند. مهمانان بیرون دانشگاه هم ناراضی بودند. ظرف یکبار مصرف بوفه تعاونی تمام شده بود. خیلیها پرسیدند چرا هیات تعطیل شد؟ اطلاعیه مندرج در سایت هیات، کمی گویا نیست. من هم که دنبال دردسر نمیگردم. اما یادم هست چند سال پیش یک یادداشت نوشتم با عنوان «رخوت در عین کثرت» و در آن گفته بودم که اگر صدهزار نفر هم در هیات میثاق شرکت کنند، باید توجه داشته باشیم که هدف دانشگاه چیز دیگری است! ما نیامدیم دانشگاه که بهترین و بزرگترین هیات را برگزار کنیم. اهداف دیگری مدنظر بوده است. امروز هنوز ادامه دارد.