چای در دل شب برفی
چسبید. خیلی میطلبید. «چای» در این دنیا تقریبا همیشه بهترین نوشیدنی ممکن است. شاعر میفرماید:من بنده آن دمم که ساقی گوید | یک چای دگر بنوش و من نتوانم
در جای دیگر هم میفرماید:
دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند | و در آن ظلمت شب، چای نباتم دادند
چیزهای دیگری هم هست که سر جای خود خواهم نوشت. فعلا پیشنهاد میکنم. چای چای چای!
ساعت از دو و نیم بامداد گذشته است. برف میبارد. همه جا سفید شده است. زمستان تازه یادش افتاده که باید سرد و سوزان باشد!
اتاق تشکیلاتی
اینجا دانشگاه امام صادق علیهالسلام است. دفتر نشریه حیات. دارم صوت سخنرانی آموزش اقتصادی برای عموم دکتر پیغامی را گوش میدم. آخرین صفحات نشریه «هفتتپه» ویژهنامه پایداران حیات برای استان مازندران را تقریبا چند دقیقه پیش تمام کردم. شبهایی که ساعت از 12 میگذرد و دانشگاه میمانم، دفتر نشریه حیات هستم.
امتحان دکتری
فردا 7 و نیم صبح باید در ساری باشم و من هنوز در تهران هستم. فردا امتحان کنکور دکتری دارم. هشت و نیم صبح قطار به سمت ساری حرکت میکند.
خدا را شکر
زندگیِ شیرین و لذتبخشی است. دیشب اردوی قم جمکران بودم. چهارشنبه بعدی هم به همراه رفقای دانشگاه امام صادق علیهالسلام، به جنوب ایران میرویم تا با یاد و نام شهدا، حیات بگیریم. زنده بشویم. شاعر میفرماید:
شاعری در قطار قم- مشهد، چای میخورد و زیر لب میگفت:
زندگی یعنی طعم سوهان قم و زعفران بانو!
یعنی، زندگی عبارت است سفر زیارتی به قم و مشهد (زعفران!). ایام راهیان نور، چه جایی بهتر از مناطق زیارتی جنوب؟ زیارت محل حادثه. مثل کربلا!
این هفته کتاب نورالدین را خواندم. (اینجا) چه چیزی بالاتر از اینها؟
۹۱/۱۲/۱۷