در سری قبلی پاورقی، کمی بیش از معمول جنجالی شده بودیم. هر چی می نوشتیم آشوب و جنجال می شد. مشکل اینجا بود که نه فقط بچه ها، اساتید هم برداشتهای خارج از متن زیادی می کردند که اصلا درست نبود. خیلی از چیزهای تصادفی به حساب تدبیر رسانه ای مناسب ما(!) گاشته می شد و ... این یکی از آن مطالب جنجالی است که برای پنج شنبه سیاه(1) همان پنج شنبه ای که انقلاب بچه های ارتباطات زمین خورد! نوشته شد. پنج شنبه دوم بعداز روز تاریخی 14 آبان! روز دو تجمع دوستانه مقابل دانشکده!
یکبار دیگر این بدیهی نکته را همین جا تذکر می دهم که این وبلاگ صرفا دربردارنده برداشتهای شخصی من می باشد و قابلیت چندانی برای استناد ندارد!
1- وقتی نمی شود نوشت = وقتی نمی شود ننوشت!
من بچه خوبی ام!
یادی از وبلاگ یه مسافر
برای جریان نقد دانشگاه، و بالتبع برای جریانات نقد دانشکده و کلا برای نقد (حتی نقد دانشجویان که رفتارهای دانشجویی که نمونه هایی از آن را در وبلاگ دروازه گربه دیدیم.) من بهترین وسیله رساننده به هدف رو استفاده از فضای وب می دانستم و می دانم. (البته نه به آن گونه که بیرون دانشگاهی ها آن را ببینند. وبلاگی که فقط کاربران آن (دانشجویان، اساتید و کارمندان) امکان و وظیفه مشاهده آن را داشته باشند.) از این بحث روش شناسی که بگذریم؛ (بله، من موافق این روش حرکت و این روش گفت و گو نیستم ولی از باب حمایت از حرکتهای دانشجویی اصلاحی از باب اکتفا به حداقل...) مگر می ذارن ما تو وبلاگ مطلب بنویسیم! (نه! دیگه نمی خوام از وضع افتضاح اینترنت دانشگاه بنالم. نمی خواهم بگم با این وضع که روزی سه بار اینترنت ما قطع می شود ...) یا دانشجوها سوء استفاده می کنند و یا اساتید «بد» می فهمند! چرا فکر می کنید که همه اش توطئه است و سیاست رسانه ای و ... پشت این مطالب ماست؟ به خدا ما این یادداشتهای شخصی خاطرات روزانه ای که تو وبلاگ می نویسیم چند بار سانسور و حذف می کنیم که کسی برداشت ناجور، استفاده ناجور نکنه. خداییش دانشجو به مظلومیتِ من، به صبوریِ من، به آرامش، به سکوت، به ... ِمن دیدید که حتی اگه سرش رو ببرید، به خاطر مصالحی بالاتر حرف نزنه؟ در اوج بحران من فقط گفتم این حماقته که سیستم توجه نمی کنه 330 بزرگتر از 168 است. (330، تعداد ساعتیه که هفته شانزدهم باید می داشت که ما برای انجام تکالیف آن هفته صرف آن می کردیم، البته بدون ساعات کلاس رفتن، نماز و عبادت، خوردن و خوابیدن، ورزش و تفریحات سالم، دیگر وظایف دانشجویی و انسانی (مثل عدالتخواهی و ...) یعنی اون عدد سرانگشتی 280 بعد محاسبات دقیق تر به 330 ساعت و 10 دقیقه افزایش یافت! (حال محاسبه کنید ضریب جدید حماقت سیستم را!)) ما بچه خوبی هستیم! سر به زیر! برای همه درسها جزوه می نویسم! (تقریبا) همه تکالیف رو انجام می دهم. تو وبلاگم، تو قطار، جاهای مختلف، کلی از دانشگاه و رشته و نظام و انقلاب و اسلام تعریف کردم و دفاع کردم! معدلم (اگه اساتید وکارمندا (= سیستم) سوتی ندهند و خودم هم پیگیری کنم) همیشه بالای نود بوده و هست و خواهد بود! هفته ای تقریبا یکبار استخر، ورزش روزانه (بعضی روزا!)، نونوایی و تمیز کردن اتاق و ...! عاشق و آمر و عامل کار علمی هم هستم! (انشالله) مثلا یه مدت وبلاگی به اسم یه مسافر زده بودم و می خواستم که رو این زمینه کار بکنم که سفر رو عشق است! شرحش این بود: «سفرهای مذهبی دانشجویی: سفرهایی که باید رفت!» اجمالا می شد فهمید که می خواستیم بگیم و تو این زمینه کار کنیم که
1- ما معتقدیم رسانه سفر، اگر بهترین نباشد، از نظر من بهترین است! و این حوزه را برای خود انتخاب کرده ام! (هنوز هم این طور فکر می کنم! نبینید که این همه از رسانه کتاب و کتابخوانی نوشتم! اینجا رو ببینید که هنوز دوست دارم پایان نامه رو رسانه راهیان نور کار کنم!)
2- همون طور که تو پروپزال پایان نامه نشون دادم، دوست دارم (و فکر می کنم باید) روی این قشر جوون و نوجوون کار کرد. البته تو حال و هواهای سال اول و دوم تاکید زیادی روی قشر دانشجو داشتم که الان با 4 سال سابقه دانشجویی اون تاکید رو ندارم ولی به نظر میآد بهتره داشته باشم.
3- چرا سفرهای مذهبی؟ و چرا به ویژه عمره دانشجویی؟ ساده است! یکیش آرمان تبلیغ اسلام! دومیش آدم این سفرا رو که میره یه تغییری می کنه در حد تیم ملی! البته بین این سفرا، اعتقاد دارم بیشترین تاثیر برای همین راهیان نوره که توش ادبیات ساده زیستی و زندگی راحت دیده می شه. خدایی که در همین نزدیکی است. نه ادبیات رفاه زده زندگی در هتلهای 5 ستاره عمره دانشجویی عربستان وهابی سعودی! به هر حال مطالعات قبلی من ثابت می کرد که مسافرت اساسا پدیده ای دینی است و باید سفر رفت و اولین توریستها همان زائرها بودند و ... . ولی... . کسی دستم رو نگرفت کمکم کنه، کاری بشه. (شاید مشکل از من بود که نتونستم کسی رو پیدا کنم که باهاش کار کنم!) بگذریم از این بحثها؟
اصلا از یه دانشجو چی می خواهید که من ندارم؟!!!! از این بحث هم بگذریم. چون اصلا کسی رو خوب بودن من شک نداشته و نداره!
داشتم می گفتم (یا می خواستم اینم بگم) که این برداشتهای غیر واقعی از آنچه به ضرورت اقتضائات نوشته می شود؛ چه از سوی دانشجویان فلان سوءاستفاده گر و چه از سوی اساتید محترم نمی ذاره راحت بنویسیم. اصلا خیلی وقتها نمی ذاره بنویسیم. مشکل اینجاست که می ترسم حتی از سکوت من استفاده هایی بشه و بعدا بگن این معنا از سکوت رسانه ای شما برداشت شد که... . پس بذارین مثل همیشه روراست ولی راحت حرف بزنم. از این هم بگذریم و به مرور وارد اصل مطلب بشیم:
2- جلسه نقد رشته و دانشکده صبح پنج شنبه که (شاید) قرار بود همه باشن
از همین جا شروع کنیم و درباره چند محور بنویسیم. (نه لزوما مهم ترین محورها!)
تعداد زیادی دانشجویان به شهرستان خود نرفتن فقط به خاطر این جلسه و با این کار عملا یک ماه دیدار خانواده شان به تعویق افتاد. البته بعضی ها که تعدادشان بسیار کم است، به دیدار خانواده رفتند. بسیاری از تهرانی ها که کلاسهای دانشگاه رو ساعت 8 نمی آن، تو این جلسه حضور بهم رساندند. واقعا تشکر می کنم. موقعیت فوق العاده حساس یک هفته قبل امتحانات هم نتوانست عامل ضعیف کننده حضور بچه ها باشد. بچه ها خوب آمدند. توجه: اینها همان بچه هایی هستند که کلاسهای درس، نشستهای شنبه، سایر همایشها و برنامه ها را بسیار ضعیف شرکت می کنند. امثال من که 7 تا 11 آخر هفته رو به مناسبت کسری خواب هفته می خوابند هم به موقع آمدند!
از حضور اساتید (برای سه نفر هم می شود جمع بست.) هم تشکر می کنم ولی ای کاش لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی! به هر حال با این که از 10 روز پیش هماهنگ شده بود، فقط آقایان دکتر همایون، بشیر و آشنا آمدند و بقیه نیامدند. من هیچ گونه نتیجه گیری نمی کنم. شاید مصلحتی بوده که نیامدند. شاید دلیل قانع کننده ای. شاید ... شاید... (تکرار شاید تا 70 بار! (یه جا باید این رویکرد اسلامی خودش رو نشون بده!)) راستی اهمیت ما قشر دانشجو برای اساتیدمان کجاست؟ شما چه فکر می کنید؟ (منتظر کامنت و نظر همه (اساتید و دانشجویان) تو این مورد هستم.)
از من نپرسید!
یکی از اساتید که تو جلسه اولی ادعا می کرد که همه مباحث به وی مربوط می شود و اصلا به خاطر ایشان جلسه با اینقدر تاخیر برگزار شده بود، هیچ حرفی برای گفتن نداشت و برای بار دوم (نوبت اول در هفته دعوت) تکرار کرد که در مورد مباحث فلسفی و مبانی و این حرفها از من نپرسید، بلد نیستم!
جای تعجب!
جای تعجب بود که مطالب مندرج در منشور رشته(مانیفست) برای یکی از اساتید تازگی داشت. (البته جای تعجب نیست مثلا همین الان چند درصد از شما دانشجویان و اساتید، می دانید تعداد واحدهایی که دانشکده آنها را ارائه می دهد چند تاست؟ واحدهای عمومی (=غیر دانشکده ای یعنی اعم از عربی، زبان، معارف، عمومی) چندتاست و چه نسبتی بین این دو برقرار است. فردی که بدون تقلب صحیح جواب بدهد، یه بار بوفه مهمون من!) شنیدم یکی گفته واحدهای ما هشتاد و چهاری ها و به بعد 20 واحد از دو کد قبلی بیشتر شده! در اینجا ضمن تکذیب این خبر اعلام می داریم گرچه طبق ترم بندی ها، 10 واحد کمتر شده، یک ترم به طول دوره حضور ما در زندان سبز اضافه شده است!
حالا که توهین، خداحافظ!
«به ما توهین شده، پس می روم.» این حق اولیه هر فردی است که در برابرتوهین واکنش نشان دهد. دو نکته: جایگاه بحث نیت در ارتباطات که آن همه رویش تاکید کردیم و می کنید کجا رفته؟ نکته دوم: پس ما دیگر حرفی نزنیم. چون الفاظ مودبانه توهین تلقی می شوند! البته من که علنا فحش می دهم، البته اگه این فحش های به سبک من اشکال داره، باید بگم که اینا رو تو دانشگاه امام صادق و اتفاقا از همین اساتید امام صادقی یاد گرفتم!
«چرا همه حرف نمی زنن؟»
«چرا همه حرف نمی زنن؟» الان خوب که فکر می کنم:
1- طبیعی است که آرای متفاوت وجود دارد. ولی همه طی جلسات متعددی به توافق رسیده اند که چه مباحثی طرح شود و قرار شد چند نفر به نمایندگی حرف بزنند. یعنی این اختلافها آنقدر مهم نیست که اتحاد دانشجویان خدشه دار شود.
2- وقتی دکتر همایون درمورد مباحث بنیادین و چارچوب تئوریک حرف نمی زند، من (یعنی خودم، نه من نوعی دانشجو) که یک دهم علم و تجربه ایشان را ندارم چه بگویم؟ فقط چند نفر از بچه ها تو این زمینه کار کرده اند و بقیه هم دیدند که گویا این حرفها آنقدر ها هم بیراه نیست! بعلاوه اگه صحیح باشد، دفع خطر احتمالی عقلا واجب است! واقعیتش اینست که ما (بعضی از ما) اندازه فهم خودمان نه می توانیم مخالفت کنیم و نه موافقت. علمش را نداریم. به هر حال مطرح کردن این مباحث، مسلما به شناخت بیشتر رشته از دیدگاه موسسان کمک کمک می کند. البته جوری برنامه ریزی شده بود که در هر 4 حوزه (بنیادی، آموزشی، مدیریتی، پژوهشی) چندین نفر از کدهای مختلف حرف بزنند. مثلا من قرار بود پاره ای از مسائل آموزشی کدهای جدید(84 و بعد) را ارائه کنم که به درخواست دکتر همایون همان ابتدای کار، مسائل آموزش از دستور خارج شد و تنها بحثهای بنیادی که بیشتر به آقای همایون مرتبط می شد...
درباره دکتر آشنا
در کل از محل نشستن، رفتارها، حرکات، لبخندها، واژگان به کار برده، جملات تعیین کننده جهت بحث و... خیلی خوشم آمد. دکتر آشنا یعنی کاربرد عملی فرهنگ و ارتباطات در زندگی روزمره. من واقعا دارم خیلی چیز یاد می گیرم. همیشه صرف مشاهده ایشان یک کلاس آموزشی بوده است. (قابل توجه اساتید تفسیر این ترم که تفاوت آشکاری بین حرفهای همان جلسه شان با رفتار همان جلسه شان ما را دیوانه می کند!) دکتر آشنا در جهت هدفی که داشت، فوق العاده ظاهر شد و به تعبیر موقت وبلاگ دروازه گربه جفت پا رفت رو شکم محسن بدره! (با عذر خواهی از همه!) با این دیدگاهِ ایشان که عمده بحث سردرگمی دانشجویان، به خاطر عدم پیوند دروس عمومی و تخصصی است (یا همچین تعبیری) کاملا موافقم. (من عمده مشکلات را در سیستم دانشگاه می دیدم و می بینم. همون بحث سیستم احمق که جز را گفتم و کل را مراد کردم! (فکر کنم با این جمله برای خود مشکل درست کرده باشم!) حتی بیشتر مشکلاتی که دیگران به دانشکده ربط می دهند. البته دانشکده باید نسبت خود را با دانشگاه نه تنها مشخص بلکه تغییر دهد. این باید، باید الزام آور نیست؛ بلکه چیزی از سنخ وجوب شرعی است!) البته تاملات دوستان کدهای مختلف در مورد پراکندگی دروس تخصصی باید پاسخ مناسبی یابد. از سوی هر کسی که می تواند و احساس مسئولیت می کند.
(احتمالا یا تقریبا) تنها نکته ای که دکتر آشنا پذیرفتند همین بحث فاجعه دروس عمومی است که در سیستم احمق گوشه ای از آن رو کردم و بقیه اش رو حضوری بحث کردم. من به شخصه این استدلال که «دروس عمومی به ما تحمیل شده است.» را نمی پذیرم. آن هم از سوی امثال دکتر آشنا که هر چه خواسته اند کرده اند.
(یه ذره تند بریم؟!) دو برابر واحدهایتان(61 در برابر 115) به دانشجوی شما واحد ... تحمیل کنند که هیچ ارتباطی با وی و رشته اش ندارد و شما بگویید بر ما تحمیل شد! 12 واحد فقه تخصصی تا ترم دوازدهم (یک ترم پس از اتمام کلیه دروس!) باید بخوانیم درحالی که دانشکده هیچ نقشی در زمینه محتوای آن، استاد آن، حجم آن و اصلا هیچ نقشی نداشته باشد؟ (البته مورد مخصص نیست و شامل کلیه 115 واحد عمومی می شود.) اصلا چگونه اسم دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات است درحالی که هیچ واحدی و یا سر فصلی به آن اختصاص نیافته؟ (اگه یافته، رو کنید و ما رو آرام کنید.) شما (در لیسانس) فقط تعداد یک سوم واحد های ما را ارائه می دهید و هیچ درس و یا سرفصلی که رنگ و بوی معارف اسلامی داشته باشد، ندارید. اگر چیزی فراتر از علاقه شخصی ارائه داده اید رو کنید! اوج بحث من همین جاست! کسی خود را مسوول پیوند معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات نمی داند. کسی اصلا این کلمات را یک کل به هم پیوسته نمی بیند! دروس عمومی که کاملا جداگانه ارائه می شوند و هیچ رویکرد فرهنگی و ارتباطی به آشکارترین مباحث مرتبط ندارد. چرا باید داشته باشند؟ ما معمولا حتی در دروس عمومی، اقلیت کلاس هستیم. فرض که نباشیم هیچ استاد خود را مسئول برقراری این پیوند نمی داند. البته هر کی نتونه، حاجی لک می تونه حتی پیوند بین درس تربیت بدنی و فرهنگ و ارتباطات برقرار کنه. هیچ کس گامی بر نمی داره و هیچ کس هم خودش را مسئول نمی دونه و مسئول نیست. دانشکده واحدهای تخصصی (غربی) خودش را ارائه می ده. بخش عمومی هم تو فضای خودشه (و فعلا حتی نفهمیدند که میشه تحریر امام خمینی رو درس داد. میشه از ارث مجوس صرف نظر کرد. میشه بحث مستحبات افتادن شتر در چاه را نگفت. میشه به جای اینها بحثهای اتفاقا هم فرهنگی و هم ارتباطی مثل کتاب الجهاد، کتاب الحج را درس داد.) بخش عمومی که دروسش رو برای همه ارائه می ده. فرض شرایط مهیا باشه، بچه های بقیه رشته ها که تو کلاسهای عمومی ما هستند، هیچ تمایلی به شنیدن این بحثه شاید نداشته باشن. نه بخش عمومی، نه دانشکده، نه هیچ جای دیگه خودش رو مسئول بزرگترین وظیفه دانشگاه، مهم ترین دغدغه رهبری، وظیفه اول هر منتظری نمی دونه! (همه اینها به تصور من است!) تولید علوم انسانی اسلامی(با فرض پذیرش اینکه این روش دانشگاه ما درست است) کشکاً پشما! حرفهای آقا کشکاً پشما! به هر حال فکر می کنم «واو بعد معارف اسلامی» در عبارت دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات به معنی «نه» ( دانشکده معارف اسلامی؟ نه! فرهنگ و ارتباطات) و در اسم رشته به معنی واو جدایی انداز و سکولار ساز باشه. اگر شواهد و قرائنی خلاف این گفته دارید، رو کنید! البته تقریبا همه حرفهای من مستند به سخنان حداقل یکی از اساتید و واقعیتهای موجود بود.
نمی دونم شاید چون من هشتادوچهاری ام و سری جدید دروس عمومی رو می خونیم، به خاطر توجه و درگیری عملی با فاجعه دروس عمومی، به خاطر عمق فاجعه دروس عمومی (از تمامی ابعاد آن) مشکلات دروس تخصصی را نمی بینم. عمق فاجعه دروس جدید عمومی به حدی است که هشتاد و سه ای ها قبلا چندین بار با مشاهده وضع فلاکتبار ما گفته اند: خدا را شکر ما هشتاد و چهاری نشدیم!
· به هر حال ملاحظات زیاد است! اصلا این سوال از وقتی که فهمیدم ما 12 واحد فقه تخصصی داریم که یه حاج آقا تو دانشکده الهیات براش تصمیم می گیره و البته به خاطر سوتی های کارمند دانشجوی اونجا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد (از سوتی های این کارمند: به یه استاد نگفته که این ترم براش یه درس دیگه ای هم گذاشته اند! درس ارائه شده و استاد از حضور در کلاس امتناع می کرد که چرا بعد دو هفته باید بفهمم که چنین درسی را هم دارم؟!!!!! می بینید با سرنوشت ما چطور بازی می شه!) از همون روز این سوال برام پیش اومده که مگه برای 12 واحد مطلب دارند؟ هشتاد و سه و دو از چهار واحدش می نالید که استادش مجبور شده برای پر کردن ساعت کلاس، همه چیز رو به اسم فقه فرهنگ و ارتباطات بگه و اراجیف بافی کنه؛ ما باید با 12 واحد و 6 ترم چه کنیم؟ اونم 6 ترمی که ... . اصلا فرض برای 12 واحد مطلب داشته باشیم؛ رو چه حسابی 12 واحد فقه فرهنگ و ارتباطات؟ اصلا چرا ما یک صدم واحد تفسیر موضوعی فرهنگ وارتباطات نداریم؟ اصلا چرا تناسبی نیست؟ اگه قراره 12 واحد فقه اش رو بخونیم، 24 واحد نظریه ها، 24 واحد مبانی، 12 واحد روشها، یه چند واحد فلسفه فرهنگ و ارتباطات.... اینقدر واحد لازم داریم! (البته رو تعدادواحدها همین جوری نوشتم، زیاد درست نیست، روح مطلب مهمه.) روش شناسی پیوند معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات لازم داریم. (خوبه ها! یه درسهایی باشه که روش ترکیب علوم رو به ما یاد بده. یه چیزی مثل جلسه روش شناسی مطالعات بین رشته ای دکتر پاکتچی و بحث دانش خادم و مخدوم و این جور حرفا که برام مفید بود. راستی تفکر انتقادی ما چی شد؟ روش حساب کرده بودیم!) اگه (شما ای دانشجو، ای استاد، ای کارمند، ای...) می گید لازم نداریم، حرفی نیست؛ یا بیشتر از من می فهمید یا کمتر از من که در هر صورت حرفی نیست! اصلا این حرفها به ما چه؟ (اینو به بچه های حقوق84 گفته اند! گفته اند: به شما چه ربطی داره که چی می خونین یا نمی خونین! لیست واحدها رو می خواین چی کار؟!)