یه مدت پاورقی، وبلاگی از دانشگاه امام صادق، وبلاگ اعتراضات دانشجویی، وبلاگ دوست داشتنی من، داشت به وبلاگ شعر و غزل تبدیل می شد! دو نمونه از این رویکرد:
· شعری از یه دوست قدیمی
یاسر ساجدی از دوستای قدیممه. از ابتدایی با هم بودیم! متولد شیرگاه و دانشجوی حقوق پیام نور ساری. از دبیرستان کمی جدی رفت سراغ شعر گفتن و گاهی هم به ما افتخار می ده، شعرهای جدیدش رو می خونه. تو انجمن های ادبی هم عضوه. اسماشون رو بلد نیستم ولی تو سایت دیوانکده (شعر جوان و دانشجو) دو تا دفتر شعر داره به اسمهای پرواز بی پرنده و هوس سر زده. این آخرین شعری یه که بهم داده. یه غزل قشنگ ...
عید قربان غروب است اگر یادت نیست
هوس سرزدۀ مرگ مگر یادت نیست؟
تیغۀ سرد نوک کوه به قلب خورشید
قتل یک منظره با نام سحر یادت نیست؟
آدمم! ها ! پدرت میوه فروش شیطان
نان آدم شدنت: سیب! پسر یادت نیست؟
این پیمبر که منم قاتل بت هایش شد
و خدا جای عصا داد تبر ، یادت نیست!
آب بر خاک نپاشید که تابوتم سوخت
آه ! این خاکی مفقود اثر یادت نیست؟!
· یک شعر جالب ازسلمان هراتی، شاعر متعهد انقلاب اسلامی ایران
تو ادبیات انقلاب اسلامی گاهی به شعرهایی بر می خوریم که آدم رو تکون می ده! این شعر رو تو سررسید امتداد که امسال برای اولین بار منتشر می شه دیدم. از شاعر بزرگ و محبوب کشورمون سلمان هراتی
. با این که سلمان هراتی مازندرانی بود، حتی ما مازندرانی ها هم شعرهای کمی از او به یاد داریم. این شعر کوتاه و خوبیه برای حفظ کردن.
هیچ می دانی؟
زندگی ساعت تفریحی نیست
که فقط با بازی،
یا با خوردن آجیل و خوراک،
بگذرانیم آن را،
هیچ می دانی آیا،
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی،
آخرین زنگ حساب