پاورقی فرهنگ و ارتباطات

وب‌نوشت حمید درویشی شاهکلایی

پاورقی فرهنگ و ارتباطات

وب‌نوشت حمید درویشی شاهکلایی

پاورقی فرهنگ و ارتباطات
*حمید درویشی شاهکلایی، پژوهشگر و ویراستار
*متولد شیرگاه، سوادکوه شمالی مازندران (اصالتا از روستای شاهکلای لفور)

*طلبه و دانش‌آموخته دوره سوم کارشناسی‌ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام و دوره پنجم دکتری فرهنگ و ارتباطات همان دانشگاه (دوره شهید جاوید مرحمتی)
*اولین «رتبه یک» کنکور سراسری دکتری مجموعه علوم ارتباطات (1390).
*موسس قرارگاه نشریات حیات بسیج دانشجویی و سردبیر سابق ماه‌نامه فرهنگی سیاسی حیات، نشریه بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام، سال بیست و یکم و بیست و دوم.
*معاون سابق آموزش و معاون سابق ارتباطات مرکز آموزش‌های مجازی بسیج مستضعفین
*پژوهش‌گر برتر مرکز مطالعات راهبردی تربیت اسلامی (1394)
*با افتخارتر از همه: برادرزاده سردار سپاه اسلام، پاسدار شهید برزو درویشی شاهکلائی
حدیث‌های مسجد
  • ۹۴/۱۲/۲۴

    فرشته‌هان! با مسجدی‌ها کار دارند.

  • ۹۴/۱۰/۲۴

    ستاره‌های درخشان زمین برای آسمانی‌ها

  • ۹۲/۰۶/۲۲

    *هشدار داد: نماز همسایه مسجد جز در مسجد پذیرفته نیست...

    **یکی پرسید: اى امیر مومنان! همسایه مسجد کیست؟

    *فرمود: کسى که...

مطالب پیامکی
  • ۹۵/۰۱/۰۹
    افق بالاتر

    امسال توفیق خادمی شهدا در یادمان هویزه میسر نشد؛ 

    انشاءالله به زودی خادمی در آستان امام رضا؛ 

    یا حتی کربلا، کاظمین، نجف، سامرا؛ 

    و چه بسا سوریه و شام بلا؛

    و انشاءالله بقیع و مسجد الاقصی.

  • ۹۵/۰۱/۰۶
    دیر یا زود

    دیر یا زود، به مانند سه تیر 84 «مردی از جنس مردم» خواهد آمد و کام امت حزب الله شیرین خواهد شد.

  • ۹۲/۰۹/۲۵
    24

    دعا کنید با موفقیت زیارت با پای پیاده نصیب همه آرزومندان شود.

    حلال کنید!

  • ۹۲/۰۹/۲۵
    23

    اگر بطلبند، دوباره عازم عراقم، کافیست عصر شود.

  • ۹۲/۰۴/۰۷
    22
    فقط چند ساعت دیگه
    این جمع با صفا جمع میشه...
  • ۹۲/۰۴/۰۷
    21
    خدا رو شکر سیاحت ما در زیارت است
  • ۹۲/۰۴/۰۷
    20
    خلاصه اینکه:
    خدایا ما فقط همین خانواده رو داریم
    آخرین بارمون نشه...
  • ۹۲/۰۴/۰۲
    16
    زباله رو تو جاده ول نکن!
    جوان عراقی:.شهرداری جمع میکند!
  • ۹۲/۰۴/۰۱
    15
    جنت ما موکب است، مقصد ما کربلاست
طبقه‌بندی موضوعی مطالب
بایگانی
جدیدترین مطالب
قفسه کتاب‌های من
پاورقی‌های فرهنگ و ارتباطات من
آخرین نظرات

کتاب کوچه نقاشها خاطرات سید ابوالفضل کاظمیاین یادداشت را درباره کتاب کوچه نقاشها (خاطرات سید ابوالفضل کاظمی) نوشتم و در همشهری خردنامه ویژه نامه پایداری شماره تیر 1390 منتشر شده است. بی شک بازنشر اینترنتی یادداشتهای خودم در مجلات بعد از مدتی که از چاپ آنها می گذرد، اشکال ندارد.

کتاب کوچه نقاشها؛ ادامه روایت های متفاوت از دفاع مقدس

داش مشدی ها در جبهه

حمید درویشی شاهکلایی

در یک نگاه کلی:

عنوان کتاب

کوچه نقاشها: خاطرات سید ابوالفضل کاظمی

مصاحبه و تدوین

راحله صبوری

ناشر

انتشارات سوره مهر، تهران

چاپ اول

1389، قطع رقعی، گالینگور

قمیت

8500 تومان

تعداد صفحات

544

 

خلاصه کتاب:

کتاب کوچه نقاشها، روایت داستان زندگی از کودکی تا سال 1367 سید ابوالفضل کاظمی از زبان خودش است. کودکی یتیم که اخلاق و گفتار داش مشدی و پهلوانی داشت (لاتی بود برای خودش!) و در نتیجه تحول انقلاب اسلامی، به یکی از رزمندگان، جانبازان و فرماندهان دفاع مقدس تبدیل گشت.

بخشی از کتاب:

" قصه ی جوانی من، قصه ی باباشمل بازی و بزرگ تری بود. فضا مرا می برد و در خودش غرق می کرد. دوره ی حیرت بود و من گم کرده ای داشتم. یا می بایست لات می بودم و گلیم خودم را از آب بیرون می کشیدم و زور نمی شنفتم؛ آن هم با قلدری؛ یا بی بایست نوچه می بودم و گنده لات ها، یکی یکی می آمدند تو سینه ام.

لاتی هم برای خودش رسم و رسومی داشت."

( کوچه نقاش ها، صفحه 61 ، انتشارات سوره مهر)

 

استخراج گنج جنگ؛ یک ضرورت ملی

ایران امروز، بی شک برای ادامه حیات سیاسی اجتماعی فرهنگی و حتی اقتصادی خود چاره ای جز بازتولید رزمندگان دفاع مقدس در زمینه های متنوع امروزی ندارد. ایران امروز نیاز دارد رزمندگان اقتصادی سیاسی ما، چون رزمندگان دهه 60 بیاندیشند و با همان ویژگی ها به پیروزی دست یابند. مثلا ما در جنگ یاد گرفتیم بازی در زمین دشمن، همیشه برای ما شکست را در پی خواهد داشت. قواعد بازی را ما باید تعریف کنیم. ما باید جز از خدا نهراسیم و به محاسبات معنوی امیدوار باشیم. ما باید در حفظ دستاوردهای انقلابمان در همه زمینه ها پایداری کنیم و همین پایداری ما را به پیروزی رساند و می رساند. موضوع استخراج گنج جنگ، توسط رهبر معظم انقلاب سالهاست که پیگیری می شود و تولید آثار هنری در قالب کتاب و ... از زمینه های مهم این روند است. آری، یک بار از چالش حمله صدام که برای نابودی و یا تضعیف ما طراحی شده بود، فرصتی بی نظیر برای تربیت رزمندگان جان بر کف ساخته شد و امروز نیز از آن فرصت برای بازتولید قدرتمند ایران امروز در عرصه های گوناگون.

انشتار کتابهایی از سنخ کوچه نقاشها که به دفاع مقدس پرداخته اند و تکرار و بازتولید رزمندگان آن را شدنی معرفی می کنند، بسیار ارزشمند است. ما در این کتاب، با رزمندگانی روبرو می شویم که از همین کوچه پس کوچه ها برخاسته اند و احیانا چندان هم اهل رعایت ظاهر دین هم نبوده اند اما نفس قدسی امام و وجود یک مربی خوب، آنها را به شهدای جنگ تحمیلی تبدیل کرد. رزمندگانی که مثل آنها بودن، دشوار نیست.

وجه تسمیه کتاب به کوچه نقاشها

سید ابوالفضل کاظمی متولد کوچه نقاش ها در محله گارد ماشین دودی بین خیابان صفاری و خیابان خراسان است. (ص 15) وی به دلیل علاقه اش به این محله و کوچه نام کتاب را کوچه نقاش ها گذاشته است.

 

ساختار کتاب

سه ماه مصاحبه راحله صبوری، با پیرمردی که هنوز با گیوه راه می رود و داش مشدی حرف می زند به علاوه تدوین و بازخوانی های کتاب گرچه دشوار بود اما نتیجه شیرینی داشت. یک روز در میان، روزی دو ساعت گفت و گو به علاوه 20 ساعت مصاحبه تلفنی، بعد از پیاده سازی واژه به واژه در سال 1386 و تدوین آن در سال 1387، انتشار کتاب کوچه نقاشها را در سال 1389 نتیجه داد. تدوین‌گر کوچه نقاشها سعی کرده لحن محاوره ای راوی کتاب را حفظ کند تا جذابیت خاطرات حفظ شود. در نتیجه، کتابی مملو از ادبیات داش مشدی ها روبروی ماست که برای فهم معانی اصطلاحات تخصصی فراوان آنها، بعضا توضیحاتی از سوی راوی در متن می بینیم. گاهی نیز، معانی الفاظ به صورت پاورقی خودنمایی می کند. خانم صبوری پیش از این در تألیف و تدوین کتاب‌های "بمو" و "دسته یک" با اصغر کاظمی همکاری داشته است.

کتاب از 16 فصل تشکیل شده است که هر فصل به بخشی از زندگی راوی اختصاص یافته است. این فصلها گذر نام یافته اند. چهار گذر اول، مربوط به قبل انقلاب هستند که به ترتیب بیان زندگی شخصی و خانوادگی و دوران کودکی تا شیطنتهای نوجوانی و سربازی و پیروزی انقلاب است. تا اینجا علاوه بر اوضاع فرهنگی اجتماعی تهران قدیم، با فرهنگ پهلوانی، زورخانه ها (سلامتی حاج احمد متوسلیان صلوات!) و تکایا هم به طور جدی آشنا خواهید شد. در گذر چهارم، راوی با شهید بروجردی و شهید رجایی هم رفاقت بسته است. عضو کمیته استقبال از امام خمینی است و متحول شده است. گذر پنجم، سلامی است به کردستان. توصیفهای خوب (چون نقالان تهران قدیم!) از پاوه و اوضاع سیاسی و حتی طبیعی کردستان خواندنی است. همچنین شهید شیرودی، شهید صیاد شیرازی، شهید وصالی، شهید چمران و ... هم در این فصل حضور دارند. دستگیری کاظمی توسط کومله ها اوج جذابیت این فصل است.

گذر ششم، شروع حمله صدام است. از این گذر به بعد این روزشمار جنگ  و انقلاب است که ادامه می یابد. سید قصه ما، نخست وزیری را رها می کند و به جنگ می پردازد. دوستانش نیز با کفش قیصری و موتورشان در جبهه حضور می یابند. البته فقط جنگ نیست، پشت جبهه هم هست. فاطمه خانم، همسرش نیز هست. او که همه توی مسجد با دست نشانش می دهند و می گویند: شوهر این زن است که جوانان ما را به جبهه می فرستد و می کشد! چقدر زندگی برای این زن سخت بود. و بعد از جنگ چه زود رفت و شوهرش را تنها گذاشت.

به کارگیری اسناد و تصاویر با ارزش در انتهای کتاب، به همراه نامهای همرزمان پایان بخش کتاب است.

بازتولید تهران قدیم

ترکیب گذر (عنوان فصلها)، کوچه نقاشها (عنوان کتاب)، طرح روی جلد و ...تلاشی است در جهت مستند سازی و باورپذیری کتاب و بازتولید تهران قدیم. عزیز بودن تهران قدیم و زندگی سنتی در این کتاب، یکی به خاطر شخصیت سنتی و پهلوانی راوی آن است و دیگر به خاطر ارزشمند بودن صفات پهلوانی و عیاری و ویژگی های مثبت تهران قدیم. برای خوانندگان امروزی، آشنا شدن با ویژگی های تهران قدیم، زندگی سنتی، فرهنگ، آداب و رسوم، بازی ها، روابط اجتماعی و به ویژه اعتقادات تهران قدیم، قبلا در کتاب «من او» رمان برجسته رضا امیرخانی اتفاق افتاده است؛ اما بازتولید تهران قدیم در این کتاب به قدری زیبا بوده است که یکی از خوانندگان کتاب، در وبلاگش نوشته، آرزو کرده آن جا را ببیند. هم چنین امیرخانی، خود تهران قدیم را ندیده است ولی کاظمی خود از واقعیت تهران سخن می گوید؛ آن هم نه در قالب تخیلات رمان. بازتولید زیبای تهران قدیم در کتاب به فهم قیام 15 خرداد و شهادت یکی پهلوانها توسط رژیم پهلوی کمک شایانی می کند.

راوی

سید ابوالفضل کاظمی، از بچه های جنوب شهر تهران است. داش مشدی است ولی به لطف دوست خوبش، حاج قاسم، از سربازان حضرت روح الله می شود. بعد از انقلاب در معاونت جمع آوری تشریفات زاید (نخست وزیری) حضور می یابد، سر از کردستان در می آورد و از اعضای گروه دستمال سرخ ها می گردد. آرام و قرار ندارد و خوزستان زیر آتش عراق را بر نمی تابد. عمدتا نیروی آزاد است و هر جا بخواهد می رود. کمی بعد رسمی تر می شود و حتی به سمت فرماندهی گردانی در لشکر 27 می رسد. او احتمالا تنها فرمانده گردانی است که پاسدار نبوده و همه نیروهای تحت امرش هم بسیجی هایی از او سنخ اویند: داش مشدی های هیئتی. وی بارها تا مرز شهادت می رود. در کردستان چیزی به اعدام او نمانده بود. یک بار هم جزء شهدا حسابش کرده بودند ولی از سردخانه نجات یافت. علاوه بر جراحتهای معمولی، در عملیات خیبر، شیمیایی هم شده است. در طول مصاحبه هم چند بار راهی بیمارستان ساسان گردید.

اهمیت خاطرات یک فرمانده گردان

یکی از زیبایی های این کتاب برای خوانندگان عادی (که حاوی نکات جالبی برای پژوهشگران نیز خواهد بود) روایت جنگ از سوی یک فرمانده گردان است. فرمانده گردان از یک سو می تواند تحلیل های کلان ارائه دهد. او می تواند از بالا نگاه کند و با دید ترکیبی که از حضور در جلسات توجیه عملیات و نشست و برخاست با فرماندهان عالی رتبه به دست آورده، برداشتهای جامعی از رویدادها ارائه دهد. از سوی دیگر، یک فرمانده گردان، به مثابه یک مدیر عملیاتی در ارتباط با ساده ترین رزمندگان است و آنها را می شناسد. همیشه در کنار بسیجی ها هست و با عینیت رویدادها مواجه است. تحلیل های جزئی او هم مطابق با واقعیت و دقیق است.

عبور از خطوط قرمز در روایت تاریخ دفاع مقدس

سایت های خبری به نقل از کاظمی نوشته اند که بیش از نیمی از متن (یعنی حدود 500 صفحه) سانسور و حذف شده است. البته گویا قرار است در آینده ای که کسی از آن خبر ندارد، منتشر شود. قمستهای حذف شده ظاهرا راجع به اسارت حاج احمد متوسلیان در لبنان است. گرچه قسمتهای حذف شده زیاد است، نکته هایی جدید و متفاوت نیز در کتاب زیاد است. اختلافات فرماندهان و درگیری های سیاسی و نقش پشت جبهه از مواردی است که از تیغ حذف و سانسور در امان مانده است.

نقش برجسته مربی

حاج قاسم در شکل گیری شخصیت سید ابوالفضل و دوستانش، تاثیرگذار بود. به حدی که اگر زندگی پنج رکن داشته باشد، یک رکن آن حاج قاسم بود و سید به او ایمان داشت. (ص 289) بخشی از کتاب در توصیف کارهای فرهنگی حاج قاسم در فضای آلوده قبل انقلاب را بخوانید:

«قاسم آمده بود انقلاب کند! به محله ای آمده بود که بیشتر جوان هایش اهل قمار و میکده بودند؛ اما هیچ وقت دستش را تو جیب کسی نکرد، ببیند طرف قاپ و تاس و ورق توی جیبش دارد یا نه. وقتی درس اخلاق بهمان می داد، تو روی ما نگفت که من آمده ام با قمار جنگ کنم. همه می گفتند این کارها را نکنید؛ بد است. قاسم آمده بود بگوید چه کار کنیم، خوب است. تا آن موقع چنین اتفاقی در محل ما نیفتاده بود.

... آن موقع، من جوان بی کله ای بودم. زمینه هر خطایی را داشتم. یعنی محیط زندگی من مساعد بود که به هر سویی بروم؛ اما قاسم، عشق مرا عوض کرد و مرا برد تا فضای خودسازی و معنویت».

 داستان آشنایی با همسر آینده در جریان انقلاب

   یک شب بارانی دیگر، با بچه محل ها ریختیم تو خیابان ری و شعار دادیم. به طرف تیر دوقلو می رفتیم که گاردی ها افتادند دنبال مان و ما پا به فرار گذاشتیم. پیچیدیم تو یک کوچه تنگ. گاردی ها که فهمیده بودند من یک عده را هدایت می کنم و بهشان خط می دهم، آمدند به طرف آن کوچه. من می دویدم و جمعیت هم دنبالم می آمد. پیچیدم تو یک بن بست تاریک و از آن جمعیت فقط پنج- شش نفر با من آمدند و هر کس یک گوشه پناه گرفت.

... سرک کشیدم و وقتی از رفتن شان مطمئن شدم. رو به زن گفتم: «حاج خانم، رفتند!»

    هر دو از پناه دیوار بیرون آمدیم. تو تاریکی، رخ زن پیدا نبود. فقط چادرش به سفیدی می زد. قدم زنان آمدیم تا وسط کوچه. یک دفعه نگاهم به پاهای زن افتاد و دیدم که کفش ندارد و پابرهنه راه می رود.

    گفتم: «ا... خانم، شما چرا پابرهنه ای؟»

    گفت: «داشتم می دویدم، از پام کنده شدن. فرصت نشد برگردم و برشون دارم.»

    بی معطلی کفش هایم را درآوردم و جفت کردم جلوی پاش...»

 

سهم شهید رجایی از کتاب

شهدا در کتاب، جایگاه برجسته ای دارند. شهید رجایی نخست وزیر یکی از آنهاست. خاطره زیر، در مورد شهید رجایی از کتاب انتخاب شده است:

«ساعت حدود 10 صبح جمعه به شهر سنندج رسیدیم. قرار بود آقای رجایی، همان روز در نمازجمعه برای مردم سخن رانی کند. وارد شهر که شدیم، دم یک فشاری آب توقف کردیم تا آبی به صورتمان بزنیم و نفسی بگیریم. یکی از اهالی، لیوانی آب کرد و داد دست آقای رجایی. بعد با لهجه کردی رو به آقا گفت: «شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید؟»

    آقای رجایی خندید و گفت: «من فامیل دور آقای رجایی هستم.»

    مرد گفت: «کیه آقای رجایی هستی؟»

    گفتم: «پسر عموی باباشه!»

    آقای رجایی گفت: «نه آقاجون، من خود رجایی. خادم شما هستم.»

    طرف یکهو جا خورد! این پا و آن پا کرد. انگار باورش نشده بود، نیم خنده ای کرد و گفت: «خوب، آقا! سلامت باشید...»

    و رفت پی کارش.

    گروه موتوری های شکار تانک

ماجرای جلیل و گروه 50 نفره شکار تانک جنگ پارتیزانی در خوزستان کمتر شنیده شده است:

«آن روز، بعد از سلام و احوال پرسی، قضیه شکار تانک را براش توضیح دادم. جلیل را راضی کردم بیاید منطقه. بعد ترک موتورش نشستم و با هم سراغ چند نفر از دوستان جلیل و بچه های مولوی رفتیم. جمع شان کردم و گفتم که فردا صبح ساعت 8 بیایند نخست وزیری. بعد به خانه رفتم تا دیداری تازه کنم.

    فردا صبح زود به نخست وزیری رفتم. 50 نفر آمده بودند که همه شان موتور پرشی داشتند. مسئول ستاد اعزام به جنگ نخست وزیری، وقتی قواره بچه ها را دید، نخ آمد که «این قواره ها به درد جنگ نمی خورند. این ها کی هستند جمع کرده ای آورده ای؟ مگر جبهه جای کفش قیصری و سوسول بازی است؟.»

    بالاخره سید کار را ردیف می کند و بچه های مولوی با موتورهایشان راهی اهواز می شوند.

«دکتر چمران تا بچه ها را دید، تک تک شان را بغل کرد و با همه شان مدل مشتی ها، سلام علیک کرد. همان سلام علیک و خوش و بش باعث شد دکتر تو دل بچه ها نفوذ کند و بچه ها برای همیشه حرفش را بخرند.

    دکتر رو به من گفت: «چه ورق هایی آورده ای، سید! بارک الله، باباجان.»

مرور شخصیتهای بنام تهرانی جنگ

تراکم بالای حضور شخصیتهای رزمنده برجسته در کتاب، از ویژگی های این کتاب است. بعضا داستان های مرتبط با آنها نیز متفاوت نقل شده است. از جمله اذان مشهور ابراهیم هادی:

ابراهیم هادی همیشه عادت داشت سر وقت اذان بگوید. در حینی که ابرام اذان می گفته، قناسه زن عراقی با تیر مستقیم می زند تو گلوی ابرام. ابرام می افتد.

    ارتشی ها که در این عملیات شریک بوده اند، اعتراض می کنند که «این ما را لو داده. مگر تو عملیات کسی اذان می گوید؟»

    بیست دقیقه بعد، از آن طرف می شنوند: دخیل خمینی، دخیل خمینی...

    چند صد عراقی، با پای خودشان آمدند تو دام بچه ها و اسیر شدند. یک نفر که زبان عربی بلد بوده، با عراقی ها صحبت می کند و می پرسد: «شما چرا تسلیم شدید؟»

    عراقی می گوید: «ما فکر کردیم شما آتش پرست و مجوس اید؛ ولی الآن که صدای اذان را شنیدیم، فهمیدیم شما هم مثل ما مسلمان اید و تسلیم شدیم.»

داستان فتح خرمشهر در کنار فاتح بازی دراز، محسن وزوایی، هم خواندنی است (وقتی گردان 1100 نفری راه را گم می کنند):

«آن جا تازه فهمیدیم گم شده ایم. همهمه شد بین بچه ها. همه چشم ها به محسن بود. نمی دانستیم این گره کور را چطور باز می کند.

    یک دفعه بلند شد و تو تاریکی گم شد. شبح اش را دیدیم که در دل تاریکی قامت بست و نماز خواند.

    بچه ها از ستون بیرون آمدند و گفتند: اگر وقت نماز است، بگویید ما هم اقتدا کنیم.

    من نمی دانم؛ خدا می داند آن شب به محسن چه گذشت. یک ربع بیست دقیقه بعد، محسن از سر نماز بلند شد و خیلی قرص و محکم آمد طرفمان و گفت: «برادرا، بلند شید و به ستون حرکت کنید.»

    بلدچی گفت: «کجا؟ اگر جلوتر برید، راه را بیشتر گم می کنید. سر و ته این دشت معلوم نیست. هوا روشن بشه، از عراقی ها دور می خورید.»

    محسن محلش نداد و گفت: «برادرها، حرکت کنید.»

به برکت محاسبات معنوی و نماز عاشقانه محسن، آن ها بالای سر توپخانه عراق هستند و با 94 قبضه توپ غنیمتی، سپاه صاحب توپخانه می گردد.   

    گردان میثم، محفل لوطی ها و داش مشتی ها

تشکیل دوباره گردان میثم بر عهده سید است. گردانی که او آن را متفاوت از دیگر گردانها تشکیل می دهد. گردانی که شرط تشکیلش این است که لخت شوند تا راحت سینه بزنند! گردان هیئتی ها و بچه های گود زورخانه. گردانی که درس هقتگی اخلاق دارد به استادی سید. سید اسم درس را سیری بر جوانمردان می گذارد و از دوستش پهلوان ابراهیم هادی می گوید. گردانی که ماجرای سینه زنی آنها در حالی که رئیس وقت مجلس (آقای هاشمی رفسنجانی) برای سخنرانی آمده بود، خواندنی است. ماجرای سردار سیگار و چادر دخانیات هم در نوع خودش جالب توجه است.

 پایان جنگ در این کتاب هم دردناک است. به ویژه این که بروکراسی اداری و زندگی کارمندی برای چنین انسانی که در نظام هم نظامی نمی زیسته، و همیشه داوطلب آزاد بوده سخت است. عملیات نوید خوبی برای ادامه حیات بود اما باید از دوکوهه خداحافظی کرد.

 پیش بینی امام خامنه ای درباره کتاب

در برخی وبلاگها آمده است امام خامنه ای در عیادت از ایشان در بیمارستان، قبل از انتشار کتاب، در گفت و گو با بچه های حوزه هنری پیش بینی کرده اند که این کتاب مانند «دا» جز پرفروشها خواهد بود. پیش بینی ای که به واقعیت پیوسته است. مثلا در مدت 70 روز به چاپ هفتم رسید.

سال گذشته و امسال کتاب « دا » در نمایشگاه کتاب تهران بازار کتاب را آنچنان داغ کرد که داغی آن هنوز هم احساس می شود. این کتاب از آنجا بسیار مورد توجه قرار گرفت که روایتی واقعی و متفاوت از مقاومت مردمی ایرانیان در جنگ تحمیلی بعثی ها علیه ایران ارائه می کند.

مرتبط:

یادداشت کوتاه من درباره همین کتاب در وبلاگ قفسه (+)

یادداشت مفصل من درباره کتاب از معراج برگشتگان حمید داوودآبادی منتشره در همشهری پایداری (+)

۹۹/۰۹/۲۵
حمید درویشی شاهکلائی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی