حاشیهها، پیشنهادات، خاطرات و تجربیات دومین آزمون کتبی کنکور سراسری دکتری- دانشگاه امام صادق علیهال
قبل از آزمون- چند روز قبل
1- روز قبل از امتحان چیزی بیش از 100 پیامک با این محتوا آمد که برای امتحان شما دعا کردیم. ایمیلها و کامنتها را خودتان حدس بزنید. به هر حال، ما که اعتقاد داریم سلاح مومن دعاست! شما هم امتحان کنید!
2- شب قبل از امتحان تا 12 شب، مشغول برخی کارهای اینترنتی بودم! چند تا عکس مرتبط به مجله حیات به طراح عزیز (کالگراف) ایمیل کردم. چند نفری از دوستان حاضر در گوگل پلاس (مثلا) تذکر دادند که زودتر بخوابم. امتثال امر کردیم.
البته من تا جایی که بتوانم سر شب میخوابم و همه را به خوابی که یکی دو ساعت بعد از اذان شروع شود، توصیه میکنم.
3- تجربه پارسال (+) میگفت من تحمل 4 ساعت نشستن فعال بر صندلی امتحان آن هم در حال فکر کردن و نوشتن را ندارم.
امتحانات دانشگاه هم معمولا نیمساعت، 45 دقیقه -حتی اکر تموم نمیشد- پا میشدم! (همیشه معدلم بالا بود و نیازی به نوشتن پاسخ همه سوالات و نیز همه پاسخ سوالات (این دو با هم فرق میکنند) نداشتم!!!)
بر میگردم به خود بحث: بامدادان، مجموعهای از حرکات ورزشی مفید را انجام دادم. اما مثل این که توانایی جسمانی بیشتری لازم است.
قبل از آزمون- حوزه امتحانی
4-راستی، محل حوزه امتحانی باید شهرستان پدری باشد. خانواده خوب، مثلا برادری که شما را تا حوزه امتحانی برسونه، لهجه هماستانیها (+)، دیدار دوستان و اخیرا معلمان سالهای دور در افزایش روحیه شما موثر است.
5- پسته و شکلات، بسته فرهنگی پیشنهادی من برای جلسه امتحان است.
زمان مناسب خوردن اینها هم وقتی است که بر صندلی نشستید. (یعنی تقریبا نیم ساعت قبل از شروع امتحان) مغز شما به موقع فعال میشود.
6- امسال حوزه امتحانی خواستههای منو برآورده نکرد! به جای اینکه نیم ساعت قبل از شروع در حوزه را ببندند، هفت و نیم تازه در را باز کردند! (و من هم اولین نفری بودم که وارد شدم!) هم نوبت صبح و هم نوبت عصر با تاخیر 35 دقیقهای شروع شد! خبری از ناهار نبود. رفتم کباب کوبیده سبکی (به ارزش 1300 تومان) زدم.
آزمون صبح- سوالات تخصصی علوم ارتباطات
7- 90 دقیقه برای 60 سوال علوم انسانی زمان زیادی است! به ویژه اگر سوالهای آمار و ریاضی نداشته باشد و همچنان حجم سوالات حفظی از سوالات تحلیلی بیشتر باشد!
دفترچه اول (نوبت صبح) سوالات تخصصی بود. مثل پارسال، 35 دقیقه (احتیاطا بخوانید 40 دقیقه!) طول کشید. پارسال که سوالات تخصصی را جواب دادم، دو سوال مونده بود که همینجوری زدم گزینه 4. (آخه دیده بودم حق این گزینه ادا نشده است!)
امسال همه را جواب دادم. بعضی را از حفظ و بعضی را با فکر و استدلال! البته شاید اینهایی که با فکر جواب دادم، از کتابهایی بود که نخواندم!
البته من درک میکنم سازمان سنجش در حال تجربه و یادگیری طراحی سوالات است. باید فرصت پیدا کند تا یاد بگیرد.
سوالات روزنامهنگاری (که فکر میکردم درباره تیتر و لید و این حرفها باشد) و سوالات مطالعات ارتباط جمعی، خیلی بد بود! سوالات روش و نظریه بهتر شده بود. البته یادشون رفته بود سطح سوالات را به کارشناسی ارشد برسانند! مثلا سطوح سنجش را ما در آمار ترم 3 خواندم. آمار ترم 4 و روش تحقیق ترم 4 هم سطوح سنجش را سوال امتحانی میدادند و من از همان موقع به اهمیت سطوح سنجش پی بردم! البته فکر نمیکردم که سوال دکتری هم...
بین دو آزمون
8- بعد از امتحان، گشتی در شهر (منظورم روستاهای امیرکلاست) زدم. اول چشمم به «جمعه بازار» افتاد. خیلی از «یکشنبه بازار» شهر ما بزرگتر بود. اما کپی برابر اصل شهر ما بود. گویا عوامل مشترکی بر هر دو اثرگذار است. مدتی بود «غاز» و «سیکاکته» که شما به این دومی «جوجه اردک» میگویید، ندیده بودم! چیزی حدود دو ساعت در جمعه بازار سیر کردم. خوش گذشت.
9- این خاطره را هم بخوانید: از چای نمیتوان گذشت. در چایخانه سر کوچه دانشگاه، یک پیرمردی به مناسبتی برای شاه، طلب آمرزش کرد. رفیقش هم گفت: این حرف را نزن! [نمره] انقلاب 20 است! مگه یادت نیست؟ امام گفت: من از ابرقدرتها نمیترسم، اما از هملباسهای خودم خواب راحتی ندارم!
بین دو آزمون- روز جمعه
10- شهدا شرمندهایم. گلزار شهدای شایستگان که 113 شهید داشت. (و این تعداد بالایی است). بیجهت نیست که در خاطرات رزمندگان مثلا کتاب از معراج برگشتگان آقای داوودآبادی می بینم که وقتی لشکرهای تهران و اصفهان دچار کمبود نیرو هستند، لشکر 25 کربلای مازندران، 100 گردان نیرو وارد منطقه میکند! تعجبی ندارد وقتی فرماندهان تهران (همان سرداران ستودنی دفاع مقدس، همان اسطورهها) در مقابل رای فرماندهی جنگ میایستند و استراتژی جنگ تن در برابر تانک (دفاع گوشتی) را نمیپذیرند، این مرتضی قربانی (فرمانده اصفهانی لشکر 25 مازندران) و لشکر اوست که جانفشانی میکند.
پسر جوانی به همسرش در حال معرفی شهدا بود. حتی گفت: «قبلا اینجا سبزه و درخت داشت. باصفا بود. هر شهیدی حجله خودش را داشت.» چقدر از طرح یکسان سازی قبور شهدا متنفرم! واقعا چرا طراوات و تنوع گلزار شهدا را ازش گرفتند؟ باز هم خوب است که روی سنگ مزار شهدا، جملههای خوب و متفاوتی از وصیتنامه شهدا انتخاب کردند!
11- آنانی که روز جمعه را برای امتحان دکتری پیشنهاد میدهند، احتمالا خودشان نماز جمعه نمیروند!
رفتن و برگشتن به نماز جمعه بابل میسر نبود. (من که ماشین ندارم!)
موقع نماز ظهر، مساجد و حسینیهها هم همه بسته بودند. نمازگزاران هم به نماز جمعه میروند! حتی متولی!
اما پرسانپرسان حسینیه گلزار شهدای درزیکلا را دیدیم.
(مرز روستاها برای من قابل تشخیص نبود. زمینهای شالیزاری که یک معیار عمده در گذر از روستایی به روستای دیگر هستند، تبدیل به باغ مرکبات، خانه، مغازه، کارگاه بلوکزنی(!) و ساختمان شده بودند!)
این همه شهید! یعنی اون 113 تا متعلق به یک روستا بود! بیشک، این روستاها دین خود را به انقلاب ادا کردهاند.
آنجا نماز خواندیم. خوب است مسئولان سازمان سنجش که متوجه نیاز «ناهار داوطلبان» شدهاند، به نیاز چند متری برای «نماز» هم توجه کنند. (نمازخانه دانشگاه، سالن امتحانات ما بود! تازه، در دانشگاه هم ساعت 2 باز میشد!)
خواستم خلاصه باشد. پس، نکات مربوط به بعدازظهر را بیخیال!
1- روز قبل از امتحان چیزی بیش از 100 پیامک با این محتوا آمد که برای امتحان شما دعا کردیم. ایمیلها و کامنتها را خودتان حدس بزنید. به هر حال، ما که اعتقاد داریم سلاح مومن دعاست! شما هم امتحان کنید!
2- شب قبل از امتحان تا 12 شب، مشغول برخی کارهای اینترنتی بودم! چند تا عکس مرتبط به مجله حیات به طراح عزیز (کالگراف) ایمیل کردم. چند نفری از دوستان حاضر در گوگل پلاس (مثلا) تذکر دادند که زودتر بخوابم. امتثال امر کردیم.
البته من تا جایی که بتوانم سر شب میخوابم و همه را به خوابی که یکی دو ساعت بعد از اذان شروع شود، توصیه میکنم.
3- تجربه پارسال (+) میگفت من تحمل 4 ساعت نشستن فعال بر صندلی امتحان آن هم در حال فکر کردن و نوشتن را ندارم.
امتحانات دانشگاه هم معمولا نیمساعت، 45 دقیقه -حتی اکر تموم نمیشد- پا میشدم! (همیشه معدلم بالا بود و نیازی به نوشتن پاسخ همه سوالات و نیز همه پاسخ سوالات (این دو با هم فرق میکنند) نداشتم!!!)
بر میگردم به خود بحث: بامدادان، مجموعهای از حرکات ورزشی مفید را انجام دادم. اما مثل این که توانایی جسمانی بیشتری لازم است.
قبل از آزمون- حوزه امتحانی
4-راستی، محل حوزه امتحانی باید شهرستان پدری باشد. خانواده خوب، مثلا برادری که شما را تا حوزه امتحانی برسونه، لهجه هماستانیها (+)، دیدار دوستان و اخیرا معلمان سالهای دور در افزایش روحیه شما موثر است.
5- پسته و شکلات، بسته فرهنگی پیشنهادی من برای جلسه امتحان است.
زمان مناسب خوردن اینها هم وقتی است که بر صندلی نشستید. (یعنی تقریبا نیم ساعت قبل از شروع امتحان) مغز شما به موقع فعال میشود.
6- امسال حوزه امتحانی خواستههای منو برآورده نکرد! به جای اینکه نیم ساعت قبل از شروع در حوزه را ببندند، هفت و نیم تازه در را باز کردند! (و من هم اولین نفری بودم که وارد شدم!) هم نوبت صبح و هم نوبت عصر با تاخیر 35 دقیقهای شروع شد! خبری از ناهار نبود. رفتم کباب کوبیده سبکی (به ارزش 1300 تومان) زدم.
آزمون صبح- سوالات تخصصی علوم ارتباطات
7- 90 دقیقه برای 60 سوال علوم انسانی زمان زیادی است! به ویژه اگر سوالهای آمار و ریاضی نداشته باشد و همچنان حجم سوالات حفظی از سوالات تحلیلی بیشتر باشد!
دفترچه اول (نوبت صبح) سوالات تخصصی بود. مثل پارسال، 35 دقیقه (احتیاطا بخوانید 40 دقیقه!) طول کشید. پارسال که سوالات تخصصی را جواب دادم، دو سوال مونده بود که همینجوری زدم گزینه 4. (آخه دیده بودم حق این گزینه ادا نشده است!)
امسال همه را جواب دادم. بعضی را از حفظ و بعضی را با فکر و استدلال! البته شاید اینهایی که با فکر جواب دادم، از کتابهایی بود که نخواندم!
البته من درک میکنم سازمان سنجش در حال تجربه و یادگیری طراحی سوالات است. باید فرصت پیدا کند تا یاد بگیرد.
سوالات روزنامهنگاری (که فکر میکردم درباره تیتر و لید و این حرفها باشد) و سوالات مطالعات ارتباط جمعی، خیلی بد بود! سوالات روش و نظریه بهتر شده بود. البته یادشون رفته بود سطح سوالات را به کارشناسی ارشد برسانند! مثلا سطوح سنجش را ما در آمار ترم 3 خواندم. آمار ترم 4 و روش تحقیق ترم 4 هم سطوح سنجش را سوال امتحانی میدادند و من از همان موقع به اهمیت سطوح سنجش پی بردم! البته فکر نمیکردم که سوال دکتری هم...
بین دو آزمون
8- بعد از امتحان، گشتی در شهر (منظورم روستاهای امیرکلاست) زدم. اول چشمم به «جمعه بازار» افتاد. خیلی از «یکشنبه بازار» شهر ما بزرگتر بود. اما کپی برابر اصل شهر ما بود. گویا عوامل مشترکی بر هر دو اثرگذار است. مدتی بود «غاز» و «سیکاکته» که شما به این دومی «جوجه اردک» میگویید، ندیده بودم! چیزی حدود دو ساعت در جمعه بازار سیر کردم. خوش گذشت.
9- این خاطره را هم بخوانید: از چای نمیتوان گذشت. در چایخانه سر کوچه دانشگاه، یک پیرمردی به مناسبتی برای شاه، طلب آمرزش کرد. رفیقش هم گفت: این حرف را نزن! [نمره] انقلاب 20 است! مگه یادت نیست؟ امام گفت: من از ابرقدرتها نمیترسم، اما از هملباسهای خودم خواب راحتی ندارم!
بین دو آزمون- روز جمعه
10- شهدا شرمندهایم. گلزار شهدای شایستگان که 113 شهید داشت. (و این تعداد بالایی است). بیجهت نیست که در خاطرات رزمندگان مثلا کتاب از معراج برگشتگان آقای داوودآبادی می بینم که وقتی لشکرهای تهران و اصفهان دچار کمبود نیرو هستند، لشکر 25 کربلای مازندران، 100 گردان نیرو وارد منطقه میکند! تعجبی ندارد وقتی فرماندهان تهران (همان سرداران ستودنی دفاع مقدس، همان اسطورهها) در مقابل رای فرماندهی جنگ میایستند و استراتژی جنگ تن در برابر تانک (دفاع گوشتی) را نمیپذیرند، این مرتضی قربانی (فرمانده اصفهانی لشکر 25 مازندران) و لشکر اوست که جانفشانی میکند.
پسر جوانی به همسرش در حال معرفی شهدا بود. حتی گفت: «قبلا اینجا سبزه و درخت داشت. باصفا بود. هر شهیدی حجله خودش را داشت.» چقدر از طرح یکسان سازی قبور شهدا متنفرم! واقعا چرا طراوات و تنوع گلزار شهدا را ازش گرفتند؟ باز هم خوب است که روی سنگ مزار شهدا، جملههای خوب و متفاوتی از وصیتنامه شهدا انتخاب کردند!
11- آنانی که روز جمعه را برای امتحان دکتری پیشنهاد میدهند، احتمالا خودشان نماز جمعه نمیروند!
رفتن و برگشتن به نماز جمعه بابل میسر نبود. (من که ماشین ندارم!)
موقع نماز ظهر، مساجد و حسینیهها هم همه بسته بودند. نمازگزاران هم به نماز جمعه میروند! حتی متولی!
اما پرسانپرسان حسینیه گلزار شهدای درزیکلا را دیدیم.
(مرز روستاها برای من قابل تشخیص نبود. زمینهای شالیزاری که یک معیار عمده در گذر از روستایی به روستای دیگر هستند، تبدیل به باغ مرکبات، خانه، مغازه، کارگاه بلوکزنی(!) و ساختمان شده بودند!)
این همه شهید! یعنی اون 113 تا متعلق به یک روستا بود! بیشک، این روستاها دین خود را به انقلاب ادا کردهاند.
آنجا نماز خواندیم. خوب است مسئولان سازمان سنجش که متوجه نیاز «ناهار داوطلبان» شدهاند، به نیاز چند متری برای «نماز» هم توجه کنند. (نمازخانه دانشگاه، سالن امتحانات ما بود! تازه، در دانشگاه هم ساعت 2 باز میشد!)
خواستم خلاصه باشد. پس، نکات مربوط به بعدازظهر را بیخیال!
۹۹/۰۹/۲۶