هنوز درست و حسابی روی صندلی جلویی ننشسته بود که گفت: «آقای راننده! با گرونی چه میکنید؟!»
راننده که آدم جا افتادهای بود، گفت: «والله! هنوز که از گرسنگی نمردیم!» خندید و ادامه داد: «این مشکلات سیاسی و اقتصادی میآد و میره. بدتر از اینهاش رو هم داشتیم. مهم اینه که من و تو همدیگه رو دوست داشته باشیم و هوای هم رو داشته باشیم.»
مسافر جلویی هم همراهی کرد و از دختر سه ماههاش گفت که هر بار نگاهش میکنی، یه دنیا احساس خوشبختی بهت دست میده. فضای بحث، خیلی قشنگ شد.
-----
عشقی رفت با جوابش! ایول بصیرت!
نتیجهگیریهای این رویداد با شما
عکس، تزیینی است.
۹۹/۰۹/۲۶