چند روزی که نبودم
چند روزی به اتفاق بچههای گروه جهادی عبادالرحمن و دفتر امور شهدای بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام به زیارت شهدا به رفته بودم؛ و یادمانهایی بس زیبا و عجیب مظلوم و غریب. مثلاً از ارتفاعات پنج شهر عراق و دریاچه دربندیخان پیداست. از میتوانی به سوی و چشم بدوزی. به بروی و با خود بگویی جا پای و گذاشتهای. و چقدر مردم دوستداشتنیاند. در پیاده شوی و دستی به آب بزنی و به جادهای بیندیشی که برادران را به آسمان رساند. در دیگر اثری از نیست. اما و همچنان استوار و برقرار از شجاعت میگویند. شاید تاکنون نام و را نشنیده باشی اما بیا و را ببین که شده است ولی نمیدانم چرا در آن را بسته نگه میدارد. اینجا هم دارد. دارد. هم یادمان است و هم اردوگاه آموزش نظامی. پاسگاهها و یادمانهایی در نقطه صفر مرزی. چقدر روایتگری همرزم حاج احمد خاطرهانگیز بود. طعم و هم از زیر زبان نمیرود و قناصه و تیربار آن شش پاسداری که با تویوتا به تأمین کاروان همراه اتوبوسها بودند چرا که هنوز تهدید میکند و گویا همان روز حضور ما با یکی از ساختمانهای شهر را هدف گرفته و فرار کرده بودند.
مرداد فصل راهیان نور شمالغرب است ولی یکی از خادمان یادمانها میگفت: «در این هشت روز که ما اینجاییم، شما اولین کاروانی هستید که آمدهاید!» بگو چرا اینقدر از دیدنمان خوشحال شده بودند و آب و شربت آورده بودند! راهیان نور با خودش
میآورد و پیوندهای مردمی را تحکیم میکند. شیعه هم میتواند در مساجد اهلسنت نماز بخواند. بگذارید مردم، اهل سنت را که در لباس پاسداری از اسلام به شهادت رسیدند، ببینند. پاسدار شهید فیضی سبیل هم داشت اما جلوی ایستاد. غفار که از او نشانی دالانی را پرسیدیم، میگفت دوستدار انقلاب اسلامی است. شمارهاش را هم داد تا هر جای کردستان که مشکل پیدا کردیم، خودش را با تویوتایش زودتر از پلیس(!) برساند؛ خیلی گرم و صمیمی.البته آدم خوب و بد همه جا پیدا میشوند! تولید که نباشد،
هم میآید. راستی از سنندج به بعد، سالار جادههاست! به یاد
به ویژه شهدای مظلوم کردستان، علیالخصوص شهید محمد بروجردی صلوات!
۹۹/۰۹/۲۸