پیشنوشت: بعضا آدم یه جا، یه چیزی مینویسه بعد میبینه برای جای دیگه هم مناسبه. پاسخ یکی از نظرات خوانندگان، ارزشش را دارد برای خودش، یک مطلب مستقل باشد.
- در هفت سال گذشته حضورم در دانشگاه، خودم در مسیر یادگیری بودم.
- به جای وبلاگ «دانشگاهه داریم؟!» که مسدود شده، فعلا یک چیز موقت درست کردم: http://darim2.mihanblog.com
الان نوبت نسل جدید دانشجویان است که بنویسند. دوره ما دیگه تموم شده!
-
مسئول جدید قرارگاه نشریات، دوست عزیز و برادر ارجمندم آقا مصطفای موسی پسندی است. در صلاحیت او همین بس که چند ماه در پی جانشین بودیم و البته او از همان مهر ماه مورد نظر من بود. برای موفقیت حیات، حیات خلوت، ضمیمهها و همه بچههای مجموعه بهترین بسیج دانشجویی کشور دعا کنید و از هیچ کمکی دریغ نکنید.
-
اگه کارم داشتید، پیامک هست، رایانامه (hdarvishie@gmail.com) هست. خوابگاه ندارم. پس، حضور مشخصی در دانشگاه نخواهم داشت. البته درخواست دادهام که به خاطر انجام بهتر وظایفم در سمت جدیدم در بسیج دانشجویی (شورای راهبردی واحد نشر و معاونت ویژه قرارگاه حیات)، یک فکری بکنند از جهت اتاق، هر چند دو یا سه شب در هفته.
البته، اگه خدا بخواد، خیلی دلم می خواد هر یکشنبه، مراسم هیات میثاق با شهدای «بسیج دانشجویی» دانشگاه را شرکت کنم.
- دعا کنید و تلاش کنید هر چه سریعتر آرمانهای جهانی انقلاب را تا تحقق دولت کریمه امام زمان محقق کنیم. باورم این است که ما می توانیم.
پینوشت: تحصیل در مقطع دکتری و کسب مدرک آن، هیچگاه به عنوان یک هدف یا آرمان برای من نبوده و نیست. دکتری، وسیله خوبی است. اما قرار نیست همه هزینههای دستیابی به چنین وسیلهای را من بپردازم. من فقط سهم خودم را انجام دادم. هر سال به عنوان دانشجوی ممتاز علمی (این اواخر دانشجوی برتر) تقدیر شدم و در بعضی از این سالها هم از وجهه اجرایی من تقدیر شد. فراتر از معدل و رتبه یک سال گذشته (خبر)، پس از موفقیت حیات - که این یکی حتما با کمک اهل بیت و امدادهای غیبی حاصل شد- خیالم از سهم خودم راحت است! اگر قرار باشد برای قبولی دکتری، کت و شلوار پوشید، ریش را کوتاه کرد و یا هر چیز دیگر، خب، من نیستم! صندل که خط قرمز ماست! (گزارش تجربه مصاحبه دکتری)