مسجد و مدرسه؛ موازیکاری در آموزش و پرورش؟!
فرشتههان! با مسجدیها کار دارند.
پاتوقتون کجاست؟
ستارههای درخشان زمین برای آسمانیها
گزارش ویژه
تو مسجد چه کنیم؟!
زائر خدا شویم! پایهاید؟
بر شما باد مسجدی شدن!
*هشدار داد: نماز همسایه مسجد جز در مسجد پذیرفته نیست...
**یکی پرسید: اى امیر مومنان! همسایه مسجد کیست؟
*فرمود: کسى که...
تجربه کنیم.
امسال توفیق خادمی شهدا در یادمان هویزه میسر نشد؛
انشاءالله به زودی خادمی در آستان امام رضا؛
یا حتی کربلا، کاظمین، نجف، سامرا؛
و چه بسا سوریه و شام بلا؛
و انشاءالله بقیع و مسجد الاقصی.
دیر یا زود، به مانند سه تیر 84 «مردی از جنس مردم» خواهد آمد و کام امت حزب الله شیرین خواهد شد.
دعا کنید با موفقیت زیارت با پای پیاده نصیب همه آرزومندان شود.
حلال کنید!
اگر بطلبند، دوباره عازم عراقم، کافیست عصر شود.
کانال استاد دکتر حسن بشیر، استاد رشته ارتباطات در پیامرسان ایرانی سروش راهاندازی شد.
نشانی جهت پیوستن به کانال:
یا از طریق پیوند:
پاورقی را به همین نشانی در پیامرسانهای ایرانی دنبال کنید
فعلا در: بله، گپ، آیگپ، سروش
با تمرکز بر سروش
سلام بر شما
رونق مسلمانی را از بین نبرید!
متن زیر را آقای محمدرضا شعبانعلی نوشتهاند. مطالب خوب فراوانی در وبلاگ ایشان موجود است. (+)
دلم میخواست یک عادت کوچک را که از سال پیش شروع کردم و نتیجه های فراتر از انتظار برایم داشت با شما هم به اشتراک بگذارم؛ عادتی که هم در خانه هم در محیط کار و جلسات شرکتها، قابل اجراست و آنقدر ساده است که به سختی میتوان آن را ترک کرد.
پیشنهادم این است که شما هم این کار را امتحان کنید و اگر آن را اثربخش دیدید به دیگران هم پیشنهاد بدهید:
با خودمان قرار بگذاریم که از ساعتهای رُند برای زمانبندی و قرار گذاشتن و شروع جلسه و خلاصه در تمام جنبههای رفتار روزمره استفاده نکنیم.
به این معنا که مثلاً ساعتهایی مانند:
را از دامنه واژگان فعالمان حذف کنیم.
اگر میخواهیم با دوستانمان در ساعت هشت و نیم قرار بگذاریم، قرار را به ۸:۲۹ یا ۸:۳۱ یا ۸:۲۸ یا ۸:۳۳ تغییر دهیم.
اگر قرار است جلسهای رأس ساعت ۹ در شرکت شروع شود، ساعت جلسه را تغییر دهیم و در تمام نامهها و ایمیلها و پیام و پیامکها ساعت ۸:۵۸ یا ۸:۵۸ یا ۹:۰۱ یا ۹:۰۳.
امیدوارم نتایج این تغییر، همونقدر که برای من و دوستانم اثرگذار بوده برای شما هم اثرگذار و محسوس باشه.
متن زیر را آقای غفاری از معلمان و مدرسان سواد رسانهای نوشته است. حرفهای خوب فراوانی در آن وجود دارد. تجربه و اندیشه تقریباً مشترکی هم داریم. http://azsarnevesht.ir
از سال ۱۳۸۴ به صورت جدی در کلاسهای رسمی مدرسه، درگیر آموزش نویسندگی به نوجوانان اول و دوم دبیرستان (نهم و دهم جدید) بودهام. بارها در کسوت مربی پرورشی و غیره هم با موضوع مقالههای دانشآموزی و داستاننویسی و آفرینشهای ادبی سر و کار داشتهام. تجربهی این سالها را در چند جمله این طور خلاصه میکنم:
«بچهها شبیه آنچه میخوانند مینویسند و بسیار خواندن تأثیر مستقیمی بر درست نوشتن آنها دارد. اما بسیار خواندنتضمینی برای بسیار نوشتن نیست. از میان همهی بچههای یک کلاس فقط عدهای اندک -به تجربه کمتر از ده درصد دانش آموزان- نوشتن را فراتر از تکالیف کلاسی و ضرورتهای تحصیلی پی میگیرند که متأسفانه معمولاً بخش زیادی از همین عدهی اندک، وقت خود را با داستاننویسی تلف میکنند. در حالی که شیوههای دیگر نویسندگی مثل زندگینامه، روایت خاطرات، نقد فرهنگی و اجتماعی، مقالات علمی و ادبی و قالبهای دیگر در سبد تجربهی آنان جایی ندارد. در حقیقت داستاننویسی دامی است که بر سر راه نویسندگی نوجوانان ما گسترده شده است و جریانِ طبیعی رشد قلمی آنان را منحرف میکند. معلوم هم نیست قرار است با این همه داستاننویس جوان چه بکنیم. همهی این استعدادهای جوان هم متأسفانه در همان اولین قدم به دنبال چاپ کتابشان هستند.»
به عنوان یک معلم نویسندگی هدف اصلی خودم را برای عموم دانش آموزان «تکمیل مهارت درست نوشتن» قرار دادهام و در مواجهه با گروه ده درصدی دانشآموزان خاص «توهم زدایی از قداست داستاننویسی»
خود من در دوران مدرسه از این توهم بر کنار نبودهام و بدون اینکه هدف مفیدی داشته باشم، بارها طبع خود را برای نوشتن داستان آزمودهام. چه روزها و شبهایی که وقتم را صرف جور کردن چفت و بست داستانی کردم که معلوم نبود قرار است گره از مشکل چه کسی باز کند و روزنهی امیدی به دنیای چه کسی بگشاید. اگر خاطرتان باشد چند سال پیش یکی از این داستانهای مدرسهای را که در کیهان بچههای دهه هفتاد هم چاپ شده بود اینجا منتشر کردم. خوشبختانه من با کنار گذاشتن رودربایستی با خودم این مسیر اشتباه را در همان جوانی ترک گفتهام. اما کاش آن زمان مربی حکیمی بالای سرم بود تا زودتر من را از این سعی و خطای بیحاصل نجات میداد.